Pages

Ads 468x60px

25 Sept 2012

اثباتجعلیات دروغ پردازی ایرج مصداقی

اثباتجعلیات  دروغ پردازی   ایرج مصداقی  
اعتراف ایرج مصداقی توابی اطلاعاتی با دست داشتن و نوشتن توبه نامه تسلیم شدن در زندان رژیم و همکاری با وزارت اطلاعات

مدارک اثبات دروغ بودن نوشتهای ایرج مصداقی که در مورد بنده نوشته است

در ضمن بگویم آقای ایرج مصداقی با این عملش به اعتبار روزنامه گریش ضربه میزند و اعتبارش پیش از پیش از بین میرود .
در زیر عکس بخشی از تماسهای بنده با آقای مولود افند به تصویر کشیده میشوند و در اختیار دوستان و عزیزان علاقمندان کیس مولود افند قرار میگیرد که ایرج مصداقی یک دروغگوی بزرگ و بی وجدان 
میباشند.
معرفی توابین ولیتمداران ایرج مصداقی و یارانش

ایرج مصداقی مزدور خودفروشی که برای وزارت اطلاعات خوشرقصی میکنند و در صدد هستند به مخالفین و مبارزین نیز انگ خودساخته بزنند در سال گذشته یک فرد زندانی سیاسی که در حال حاضر در یکی از کشورهای منطقه میباشند  این اطلاعات را در اختیار ما قرار دادند که ایرج مصداقی با بودجه وزارت اطلاعات به خارج اعزام شدند و در ترکیه نیز همکاری قاتلان وزارت .اطلاعات بوده اند و در قتل زهرا رجبی دست داشته اند
ایرج مصداقی هنگام خروج از ایران و ورود به ترکیه دست به جمع آوری اطلاعات در باره مبارزین زدند و خیلیها نیز به دام مامورین مخفی وزارت اطلاعات انداختند در ترکیه
تواب ھای جمھوری اسلامی در نقش اپوزیسیون را بشناسی
سوپاپ اطمینان ھای خارج از کشور جمھوری اسلامی بطور کاملا ھدفمند در شرایط حساس وظیفە تخریب عناصر سرسخت اپوزیسیون را اجرا میکنند
از جملە این افراد کە در شروع انقلاب آزادی ایران ویدیوھای سال گذشتە ساموئیل  را بنام مطالب آبانماە منتشر میکرد، فردی بنام ایرج مصداقی است. این فرد کیست و چرا شبانەروزی تلاش میکرد جوانمردی را تخریب کند؟

ایرج مصداقی تواب اطلاعاتی در دیماه سال ۶۰  در محل کارش در خیابان ولی‌عصر جنب سینما رادیو سیتی سابق توسط اکبر خوش‌کوش مامور وزارت اطلاعات بە جرم عضویت در سازمان مجاھدین خلق ایران دستگیر شد.

پس از اینکه مصداقی قول داده بود که با وزارت اطلاعات برای شناسای هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران و چریکهای فدائی خلق با وزارت اطلاعات بعنوان تواب همکاری کند، در مقابل مسئول زندان تمامی خدمات پزشکی و خوراک خوب کتاب نویسی در اختیار ایرج مصداقی قرار میدهند. ایرج در مقابل آزادیش از زندان جای مخفی ٣٠ نفر از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران را  به وزارت اطلاعات نشان میدهد و آن‌ها را دستگیر میکنند و خیلی از آن‌ها اعدام می‌شوند.



ایرج مصداقی بعنوان تواب  در سال ۷۰ به خاطر همکاریهایی که با وزارت اطلاعات و بازجویان در زندان علیه هواداران مجاهدین انجام داده بود آزاد شد و با قول همکاری به وزارت اطلاعات در خارج از کشور به صورت مخفی برای کوبیدن مخالفین رژیم و دروغگو اعلام نمودن مخالفین از زندان ‌آزاد و در سال  ۷۳ با پاسپورت خصوصی وزارت اطلاعات از مرز خارج شده و وارد ترکیه شد.  مصداقی به طور قانونی از کشور خارج شده و ماه‌ها همراه همسر و فرزندش در ترکیه با کمک مالی وزارت اطلاعات بخش برون مرزی بر سر برده است.

آنچە مصداقی ھرگز دربارە آن سخن نمیگوید آنستکە او پس از امضای توبه نامه والتماس و درخواست بخشش به ھفت سال زندان محکوم می گردد. ایرج مصداقی بدلیل متحول شدن در زندان در سالهای 60/67 به عنوان بازجو و تواب ساز درپروژه مبارزه با زندانیان سیاسی و هواداران سازمانهای مخالف رژیم شرکت داشته است.

ایرج مصداقی پس از خروج از ایران با وزارت اطلاعات و لابیهای این وزارت خانه همکاری کرد تا به کشور ثالث منتقل بشود. مصداقی بدون هیچ اشاره ای به گذشته خویش که در زندان توبه کردە و با بازجویان چە نوع همکاریھایی داشتە، تلاش میکند سابقە افرادی را زیر سوال ببرد کە از روز نخست در مبارزە برای سرنگونی حکومت آخوندھا تلاش کردە و اکنون ھم کماکان برای سرنگونی رژیم جمھوری اسلامی تلاش میکنند. در این میان برخی رسانەھا تحت تاثیر قرار گرفتە و بدون پرسش دربارە سوابق او، از این تواب قدیمی بعنوان تحلیلگر سیاسی استفادە میکنند!
ایرج مصداقی با مامورین وزارت اطلاعات از زندان به بیرون از زندان رفته یکی یکی خانه مخالفین را لوداده است بر اساس گفته های پدرام که در زندان همبنده ایرج تواب تشنه بخون مخالفین بوده است میگوید ایرج آمده گفته یک مرصی چند روزه را دریافت کرده  است اگر کسی امانتی و یا چیزی برای خانواده اش دارد لطفا به ایشان بدهند تا به خانواده  ی آنها بدهد پدرام به ایرج باور میکند و اطلاعات خانه پسر عمویش را میدهند  سه روز بعد به طرز مشکوکی پسر عمویش در بازداشتگاه میبند و ازش سئوال میکند که ایشان را لو داده است خلاصه پسر عمویش میگوید امانتی که قرار بود به دستم برسد  دستگیرم کردند خلاصه پسر عکوی پدرام اعدام میشود.

اعترافات پاسدار سیاسی وزارت اطلاعات و هموار کننده قتل عام مبارزین و اعضای سازمان مجاهدین خلقایران بنام ایرج مصداقی در مورد نوشتن انزجار نامه و همکاری با وزارت

ارتباط ایرج مصداقی با حمید نوری از راه ایمیل  قبل از اینکه حمید نوری وارد سوئد بشود 
توضیح: ایرج مصداقی همکاری اش با دادستانی و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی را از همان سال ۱۳۶۰ پس از دستگیری اش آغاز کرد. او به سرعت بعد از دستگیری اش ندامت می کند و به همکاری با پاسداران روی آورده و به همران آنان برای شناسایی و شکار مبارزان و فعالین سیاسی به بیرون از زندان میرفته است. شکارها و دستگیریهایی که در نهایت منجر به قتل عام اینمبارزین، مجاهدین و فعالین سیاسی می شده است. ایرج مصداقی خود در جلد اول کتاب خاطرات زندانش بنام غروب سپیده در صفحه ۶۶ چاپ ۱۳۸۳ اینگونه میگوید: میدانستم هر بار که بیرون میرویم، مرا در وسط می نشانند و در دو طرفم پاسداری می نشست….. در صفحه ۶۷ همین کتاب ایرج مصداقی سخن از شناسایی و دستگیری خواهر و برادری که توسط او لو داده میشوند، میکند. ایرج مصداقی پس از توضیح در مورد دستگیری این خواهر و بردار می نویسد: اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاده از حد صحبت کنم ….حالا منجر به دستگیری این برادر و خواهر شده بود. عذاب وجدان لحظه ای رهایم نمیکرد……به خود لعن و نفرین میکردم چرا همراه آنها رفتم؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت؟ آیا امکان مقاومت وجود نداشت؟ شرم از تسلیم و عذاب وجدان مرا تا سرحد جنون می برد. فشارهای فوق العاده ی شکنجه و واقعیت تسلیم، بطور فزاینده ای مرا در هم پیچیده بود.
اسناد – برای بزرگ کردن عکسها روی آن کلیک کنید
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
ایرج مصداقی
IMG_0086
ایرج مصداقی




من با مدرک کافی در باره مولود افند  و ارتباط بنده با آقای مولود افند با مدرک در اختیار دوستان قرار خواهم داد  بنده در مورخ 12/2/2012  به آقای مولود افند در تی یک نامه محرمانه که در آینده در اختیار خوانندگان قرار خواهند گرفت با زبان کردی  در باره مزدور بودن مریم سنجابی به آقای افند خبر داده بودم و ایشان در این باره خیلی آگاه میبوده است که هرگز فریب مریم سنجابی اطلاعاتی نخورده است.
در مورخ 1/5/2012 بنده و آقای مولود افند تصمیم گرفتیم یک گروه تحقیقاتی با همکاری چند استاد در آلمان مثل آقای جمال و با همکاری فلاکالدین کاکایی در اقلیم کردستان و در اروپا تاسیس کینم  شخص آقای مولود افند شماره تلفن آقای جمال همراه با ادرسش برای بنده از راه فیسبوک ارسال نمودند که من با آقای جمال تماس گرفتم در این رابطه قرار بود بنده به آلمان بروم و با آقای جمال تماس بگیرم لاکن بعد از ناپدید شدن آقای افند  من از این کار منصرف شدم و حتی قول داده بودم در ماه ژولی به آلمان بروم و شخصا آقای جمال از نزدیک ملاقات کنم.

من به وضوح میتوانم اعلام کنم بخش بزرگی از نوشتهای ایرج مصداقی کذب محض و دروغی بیش نیستند و این شخص با اجیر شدن و دریافت پول دست به درغپردازی زده اند.
و در همین رابطه در مورخ 3مه 2012 یعنی 3/5/2012  آقای مولود افند رسما از بنده درخواست نمودند که یک سرور قوی و قابل اعتماد برای درست کردن پایکا اینترنتی سازمان اسرائیل به ایشان کمک کنم و رسما از بنده خواستند نمایندگی این سازمان در اروپا بر عهده بگیرم اما من به خاطر مشغول بودن  گفتم تنها در راه انداختن وب سایت به شما کمک میکنم و مدیریت وب سایت را بر عهده میگیرم.

و در این باره وب بلاگ سازمان اسرائیل کرد در حال حاضر فعالیت میکند  برای آقای مولود افند درست نمودم و مدیریت این وب بلاگ را بر عهده گرفتم و هنوز بر عهده بنده میباشد که در زیر می آید.
و این را در بیانیه صفحه فیسبوکی آقای مولود افند میتوان مشاهده نمود که شخصا وب بلاگ را به دوستان و یارانش معرفی نموده است به زبان کردی.

اینجا به طور ریزبینانه و با اطلاعات کافی و مدارک کافی اثبات میکنم که بخش خیلی بزرگی از نوشتهای ایرج مصداقی صداقت ندارند و کذب محض هستند .

آقای ایرج مصداقی  یک سلطنت طلب میباشند و مثل خواب ننه خرسه خوابی دیده اند و یا خوابوار چیزهای به گوشش کوبیده اند تا دست به نوشتن چیزهای سرهمبندی شده و از پیش توسط مزدوران رنگاورنگ  وزارت اطلاعات و مزدورانش که د یکته شده است انتشار بدهند در مورد بنده که هیچ اساسی ندارد بنده بعداز هک شدن وب سایت اسرائیل کرد مسئولیت وب سایت را بر عهده گرفتم و تا راه انداختن وب سایت رسمی یک وب بلاگ که در زیر این نوشته می آید راه اندازی نمودم
.
برای دستخوشی از آقای ایرج مصداقی  در مورد این نوشتها  اما این را بگویم  در باره بنده مبالغه نموده اند در حقیقت
آقای ایرج مصداقی فریب مزدوران رژیم ایران را خورده است  چیزهای سرهمنبدی نموده اند که در سایتهای دروغین وابسته به
رژیم ولایت فقیه که توسط مزدوران رژیم در آن منتشر شده است و در حال حاضر هم آمده اند  در یک نامه تحت عنوان ربوده شدن آقای مولود افند که در آینده ما یک مقاله مفسر را منتشر خواهیم نمود که با مدارک کافی و دلایل کافی برای دنبال نمودن کیس آقای مولود افند میباشد و چه چیزهای باعث شده که مولود به این آسانی بب دست مزدوران رژیم با همکاری بعضی از احزاب کردی با همکاری مزدوران وزارت وزارت اطلاعات  در اقلیم کردستان ربوده بشود منتشر خواهم نمود.
آقای ایرج مصداقی بدون اینکه با بنده تماس بگیرند بدون اینکه  با بنده در این باره مشاوره بکنند آیت الله وار  دست به  نوشتن سرهمبندی مشتی نوشتهای که بوی ترور شخصیتی ازش می آید و بخوبی انگشت برادرانی که شب و روز در سفارتخانه های رژیم ولایت فقیه بر سر میبرند دیده میشود در  این نوشتها میتواند انگشت آنها را بخوبی دید.


ما بارها اعلام نموده ایم ایمیلی که با اسم بنده چیزهای جعلی را برای روزناه های بی سروپا و وابسته به رژیم  فرستاده اند  به هیچ عنوان ایمیل جعلی نتعلق به بنده نیست بلکه توسط مزدوران رژیم برای ترور شخصیت بنده دست به چنین کاری زده اند دوما من در هیچ جای نه نوشته ام بنده نماینده سازمان اسرائیل کرد هستم    اگر شما  بخودتان زحمت بدهید و به آرشیو وب بلاگهای بنده مراجعه کنید در هیچ کدام از وب بلاگهایم ننوشته ایم که نماینده سازمان اسرائیل کرد هستم  من و مولود افند  قرار گذاشته بودیم  بعد از راه انداختن وب سایت سازمان اسرائیل کرد در اروپا دختر نمایند گی دائیر کنیم و در این رابطه آقای جمال که در آلمان بر سر میبرند شاهد هستند  که آقای مولود افند از راه  ایمیل با بنده تماس گرفتند و تماسهایکه از راه ایمیل برقرار نموده بودیم در دست میباشند که به زبان کردی میباشد.
نوشته آقای ایرج مصداقی بدون مقدمه و بنابر درخواست تعدادی که خودشان در ربوده شدن مولود افند دست داشته اند انتشار یافته است در ضمن مولود افند یکی از دوستان بنده بشمار می آمدند میدانم چه کسانی به آقای ایرج مصداقی گوشزده نموده بودند و این هم روشن است در آینده در یک مقاله مفسر در باره ربوده شدن مولود افند توضیح خواهم داد که روابط بنده با آقای مولود افند و دستگاه یا سازمان اسرائیل کرد چگونه بوده است و توضیح خواهم داد که تمامی چیزهای که با اسم بنده انتشار داده شده است توسط مزدوران
وزارت اطلاعات و خودفروشان جاش انجام گرفته است برای به بی راهه کشاندن کیس مولود افند من درست است یک یهودی هستم اما من و مولود افند دوست یکیدیگر بوده ایم و با هم در تماس بوده ایم و چه از راه ایمیل و چه از راه تلفن در تماس بوده ایم و در آینده توضیح خواهم داد در این رابطه برای جواب بعضی از دروغپردازیهای که در حق به بنده صورت گرفته است با دست پر پاسخشان خواهم داد منتظر باشید

در باره شیرزاد عمر محمود و سرهنگ محمد رمضان هم اطلاعات کافی در دست میباشد و درآینده با اطلاعات کامل و دقیق در اختیار یاران و دوستان قرار خواهند گرفت که شیرزاد عمر درسال 1974 تا سال 1994 در ایران در شهر کرج ساکن بوده است و برادرش بنام آراس عمرمحمود با درجه سرهنگی در نیروهای امنیتی  حزب دموکرات کردستان پاراستن  کار میکنند وپدرش یکی از کادرهای قدیمی این حزب میباشند شکی در این رابطه نیست که ایشان با وزارتاطلاعات ایران در ارتباط بوده اند و سفرهای متعددی به ایران نموده اند این در نوشتهای بنده درگذشته آمده است.

و در سال 1994 به اقلیم کردستان باز گذشت همرا با خانواده اش و شیرزاد عمر یکی از افرادی میباشد که همرا با چند نفر دیگر مستقیم با وزارت اطلاعات رژیم ایران در ارتباط بوده است  شیرزاد عمر در ایران درس خوانده است و بنابر اطلاعاتی که در دست میباشد شیرزاد عمر با وزارت اطلاعات کار میکرده است و در نوشتهای که توسط دوستان بدست ما رسیده است  آمده است که شیرزاد عمر محمود همیشه به ایران سفر نموده اند و دارای کارت مخصوص قرارگاه رمضان میباشند.

سرهنگ محمد رمضان هم کادر نیروی رزمی حزب دموکرات کردستان میباشد پدرش یکی از افسران بلند پایه ی حزب دموکرات به رهبری آقای مسعود بارازانی میباشند و به همین دلیل هم همیشه همراه مولود افند بوده است همچنین که در عکسها میبینید هر وقت هم مولود به قندیل سفر نموده است سرهنگ محمد رمضان همراه ایشان بوده اند و در این رابطه عکس در دست میباشد در اینجا نشان میدهد که روزنامه نگار کرد آقای مولود افند تحت نظر بوده اند توسط سرهنگ محمد رمضان و شیرزاد عمر و دیاری محمد که اهل رانیه میباشند  این گومانه وجود دارد که وابسته به دستگاه زانیاری نیروی امنیتی اتحادیه میهنی کردستان میباشند
http://freedommawludafand.blogspot.se/2012/07/notice-iraqi-kurdistan-and-even-entire_25.html#more
مدارک نماینده اقلیم کردستان که در این  مدارک و اسناد درخواست بسته شدن  ماهنامه اسرائیل کرد شده است 

مدارک  نماینده اتحادیه میهنی کردستان که در تهران بر سر برده است و نرخواست بسته شدن ماهنامه اسرائیل شده اند
در ماه  های گذشته شایعه نمودند گویا مولود افند در زیر شکنجه بدست نیروهای امنیتی اتحادیه میهنی کردستان کشته شده است این هم یک دروغ بزرگ آخوند ساخته بیش نبودند.
شماره ماشینی که مولود افند را با داروی بیهوش کننده بیهوشش کرده بودند و به وزارت اطلاعات تحویل داده بودند

در این باره هیچ شک و تردید وجود ندارد که هر دو حزب قرتمند در اقلیم کردستان هر یک بسوی یکی از دولتهای اشغالگر کردستان  نشانه دوستی گرفته اند حزب دموکرات کردستان به رهبری آقای مسعود بارازانی  بسوی ترکیه و غرب و اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی به سوی رژیم تروریستی ایران و اتحادیه میهنی کردستان قرارداد امنیتی و یا توافق امنیتی را رژیم ایران  دارد که در سال 1994 و 95 قراردادی میان نیروهای امنیتی اتحادیه میهنی کردستان موسوم به دستگاه زانیاری و مخابرات سوریه و وزارت اطلاعات  رژیم ایران درتهران به طور سه جانبه به توفق رسیدند که با هم همکاری امنیتی داشته باشند و تسلیم آقای مولود افند هم در این چهارچوب قرار گرفته است   آقای جلال طالبانی بطور رسمی اعلام میکند که بدون رژیم ایران نمیتواند زندگی بکنند این در چندین بار اظهاراتش  اعلام نموده است .
و  در این رابطه  رژیم ایران بعداز ترکیه دارای شرکتهای زیادی هست در اقلیم کردستان که ایران دارای 550 شرکت مختلف میباشد که بیشتر این شرکتها وابسته به وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه پاسداران رژیم ایران هستند.
و ترکیه دارای شرکتهای بیشتری میباشد در اقلیم کردستان که بالغ بر 750 شرکت مختلف در اقلیم کردستان فعالیت میکنند که بیشتر کارمندان این شرکتها وابسته به دستگاه های امینتی و اطلاعاتی آن کشور میباشند.
و در این باره شکی وجود ندارد نه رژیم ایران و نه رژیم ترکیه هیچکدامشان خوششان نمی آید که اقلیم کردستان با دولت لیبرال دموکرات اسرائیل روابط سیاسی و اقتصادی داشته باشد و در این باره شکی نیست در مورد ربوده شدن مولود افند هم دیپلماتهای رژیم  ترک و هم رژیم ایران از وجود دستگاه اسرائیل کورد در اقلیم کردستان خرسند نبودند بخصوص که سر دبیر ماهنامه اسرائیل کورد که خودش زمانی گریلا بوده و در طول چند سالی عضو حزب حیات آزاد کردستان بوده است برای رژیم ترکیه خیلی نگران کننده به نظر میرسیده است و شکی در این رابطه وجود ندارد که هر دو دولت با فشار بر اقلیم کردستان  راه را هموار نموده اند برای ربودن آقای مولود افند روزنامه نگار سرشناس کرد و سر دبیر ماهنامه اسرائیل کورد دست بالای داشته اند .
چرا چون مولود  افند همیشه در نوشتهایش و مقالاتش از عملکرد رژیم ترکیه در قبال کذردهای آن کشور  انتقاد میکردند و رژیم ترکیه بخصوص کنسولگری ترکیه در هولیر  از مقالات مولود افند نگران بوده است اما این قضیه به طور محرمانه با مسئولین اقلیم کردستان در میان گذاشنته بودند و اعتراضات خود را به طور محرمانه به مسئولین اقلیم داده بودند  بنابر خبرهای که از سوی دوستان بدستمان رسیده است  کنسولگری ترکیه تمامی اعتراضات کشورش نبست به نوشتهای آقای افند بطور محرمانه به مسئولین اقلیم میرسانده است.

و در این باره شکی وجود ندارد شیرزاد عمر محمود و سرهنگ محمد رمضان و دیاری محمد یکی از افرادی بوده اند که توسط دستگاهای امینتی رژیم با همکاری بعضی از مسئولین اقلیم کردستان بخصوص اتحادیه میهنی کردستان باند جلال طالبانی  به طور مداوم  مولود را تحت مراقبت و تحت نظر داشته اند حتی طوری خود را از مولود نزدیک نموده اند که  تا بتوانند از تماسهای ایشان با خارج هم آگاهی داشته باشند.  رژیم ایران 20 پیش از اینکه مولود افند بربائید  کنسولگری رژیم تروریستی ولایت فقیه در هولیر علانا اقلیم کردستان را با دست داشتن در ترور داشنمندان هسته ای خود متهم نمودند که گویا موساد اسرائیل در اقلیم کردستان پایکاه دارند و منظور سر کنسولگری رژیم تروریستی ولایت فقیه بیشتر وجود آقای افند بود و دستگاه اسرائیل کرد در اقلیم کردستان.
چند روز پیش از اینکه آقای مولود افند ناپدید بشود رئیس جمهوری گماشته شده ولایت فقیه احمدینژاد همراه با چند تن از فرماندهان  سپاه قدس و متخصصین  اوضاع عراق وارد کشور بغداد شدند یک روز بعد خبر رسید که امحمدینژاد لیست چند کردی که برای نیروهای امنیتی اسرائیل موساد کار میکنند به نوری المالکی رئیس وزرای عراق تحویل داده اند در این باره آقای مولود افند در یک اطلاعیه این موضوع را افشا نمودند که نوشتها موجود هستند به زبان کردی که من لینک وب سایت را اینجا میگذارم که نوشتهای آقای مولود افند بر روی این وب سایت هستش که در زیر مشاهده میکنید..
بنده بطور مداوم با آقای مولود افند در تماس بوده ام و قرار بود یک گروه تحقیقی تاسیس کنیم با هم تا 6/6/2012
بعد از این تاریخ دیگر تماس با آقای مولود قطع شد به دلیل اینکه تلفن آقای افند قطع شد و از راه ایمیل هم جوابی نبود خیلی دلگران شدم با فامیلش تماس گرفتم گفتند  او هم از مولود اطلاعی ندارند و خیلی کم با مولود در تماس هستند خلاصه خیلی نگران شدم اما هیچ تماسی وجود نداشت تلفن جواب نمیداد و موبایلش بسته شده بود.
با مرکز پاراستن تماس گرفتم آنها هم اظهار بی اطلاعی نمودند و گفتند هیچ خبری در این باره در دست ندارند که آیا مولود کجا هستش.
خلاصه منتظر بودم که آقای داود باغستانی بنیانگزار سازمان اسرائیل کورد اطلاعیه ای صادر کنند ناگهان وارد وب سایت  روزنامه سبی وابسته به حزب گوران یا حزب تغیر در اقلیم کردستان مراجعه نمودم که دیدم آقای داود باغستانی در یک نامه ناپدید شدن مولود افند را اعلام نموده است.
در آن زمان وب بلاگ اسرائیل کورد در دست بنده نبود با مدیر وب بلاگ تماس گرفتم او هم اظهار بی اطلاعی نمودند که خودش در اسرائیل بر سر میبردند نام سکایپ خود را به من دادند تا کد یا رمز وب بلاگ را ازش بگیرم خلاصه توانستم رمز را ازش بگیرم یک اطلاعیه خیلی سریع منتشر نمودیم به زبان کردی که مولود افند به هیچ عنوان به شهر سلیمانیه سفر نه نموده است بلکه با زور به آنجا برده اند و یا با داروی بیهوش کننده بیهوشش کرده اند و به شهر سلیمانیه برده اند و به وزارت اطلاعات تحویل داده اند .
بعد از این اطلاعیه بلافاصله شخصی سر و کله اش پیدا شد بنام شیرزاد عمر محمود که در نهایت معلوم شد که یکی از موهرههای وزارت اطلاعات رژیم ایران میباشند خود را مسئول روابط عمومی سازمان اسرائیل کرد معرفی نمودند و اعلام کردند که مولود افند زنده هستند و چند روز دیگر باز میگردند  و جانش در خطر نیست خلاصه در این اطلاعیه توانستند کیس مولود افند را مخدوش کنند و سر از روزنامه نگاران سردرگم کنند خلاصه ما بیش از هر کسی دیگر با صدور اطلاعیه ای نوشتهای شیرزاد عمر محمود را زیر سئوال بردیم و کیس مولود را دنبال نمودیم.
3 روز بعد وزارت اطلاعات اعلام نمود که یک گروه بزرک از افراد موساد اسرائیل را دستگیر نموده اند که در ترور داشنمندان هسته ای دست داشته اند و در یک کشور همساده پایگاه نظامی و آموزش داشته اند و این خبر بر روی وب سایت واسته به سپاه پاسدران موسوم به فارس نیوز منتشر شد که وزیر اطلاعات در باره دستگیر شدگان دست به چردندیات زدند.
 خلاصه 20 روز بعد از ناپدید شدن آقای مولود افند نوشیروان مصطفی رهبر حزب گوران به ایران رفتند و با اکثریت رهبران و مسئولین رژیم ایران ملاقات نمودند  اینجا برای خیلیها این سئوال ایجاد میشود که چرا در این روز و در این وقت به ایران سفر نموده اند به نظر ما سفر آقای نوشیروان مصطفی رهبر گوران  بنابر درخواست جلال طالبانی انجام گرفته است برای اینکه مولود افند را بر روی کانالهای تلویزیونی نیاورند و مولود را پنهان کنند این سفر بعد از این صورت گرفت که وزیر اطلاعات رژیم ایران اعلام نموده بودند که به این زودی متهمین پرونده ترورهای هسته ای و مامورین موساد اسرائیل را بر روی کانالهای تلویزیونی خواهند آورد و اعترافات آنهارا پخش میکنند
http://www.bultannews.com/fa/news/90150/%D9%86%D9%88%D8%B4%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%AF
 خلاصه ما به طور فعالانه و بدون هیچ چشم اندازی کیس دستگیر شدگان را دنبال نمودیم
یک ماه بعد ایمیلی جعلی توسط مزدوران برون مرزی و خودفروشان وزارت اطلاعات درست شد که با اسم بنده نامه های برای چند روزنامه در بین این روزنامه ها روزنامه مشکوک لفین پرس که سر دبیر آن احمد میره نام دارد و فردی مشکوک میباشند منتشر شد گویا ما نامه را ارسال نموده ایم در ضمن بنده دارای وب سایت متعلق بخودم هستم و هر چیزی هم منتشر کنم اول بر روی وب سایت شخصی خودم منتشرش میکنم و در این رابطه خیلی کم عادت دارم نوشتهای خود را برای روزنامه ها ارسال کنم آنهم برای روزناه ای که از نظر بنده مشکوک باشند اسم ایمیل به این شرح میباشد .
Samuel.ku36@gmail.com
تا جای این نامه های جعلی  بر روی سایتهای رژیم جهل و جنون ولایت فقیه منتشر شدند که آنها  بطور وقیحانه ی دروغپردازیهای خودفروشان با اسم بنده انتشار داده بودند اینجا معلوم میشود که دست این اشخاصی که امروز علیه بنده قد علم نموده اند و دست به ترور شخصیتی میزنند  در درست کردن این ایمیل برای ترور شخصیتی بنده دست بالای داشته اند  که آقای مصداقی را مامور نموده اند 
تا دست به توشتن چرندیات مالخولیای وار بزنند علیه بنده.
http://nashmin-zareh.blogspot.se/
و کیس دستگیر شدگان در اینجا معلوم شد که تمامی دستگیر شدگان بچز دو  نفرشان  نباشد همه ساکن اقلیم کردستان بوده اند مریم زرگر  مریم ایزدی نشمین زارع  مازیار ابراهیمی محسن و بهزاد عبدلی و فئواد فرامرزی و فیروزه یگانه و تعدادی دیگر در اقلیم کردستان بر سر برده اند و عضو یکی از احزاب وابسته به جلال طالبانی بوده اند و چون حزب کومه له وابسته و بخشی از باند جلال طالبانی میباشند با باند طالبانی به توافق رسیده است اگر هر کسی صفوف حزبش را ترک بکند بلافاصله به اتحادیه میهنی تحویلش میدهند و اتحادیه میهنی هم با به میدان آوردن یک سناریوی آخوند ساخته به وزارت اطلاعات تحویلشان میدهند تا راز درونی حزب مذکور را پرد پوش کنند و در ضمن مازیار ابراهیمی صاحب شرکت آهورا میباشند که در شهر سلیمانیه قرار دارد که بعد از دستگیری مازیار ابراهیمی فردی که قبلا نماینده اتحادیه میهنی کمردستان در تهران و روابط بین وزارت اطلاعات و دستکاه موسوم به زانیاری بوده اند شرکت آقای مازیار ابراهیمی زا تصاحب کرده اند و خود را شریک ایشان معرفی نموده اند در اصل خود این شخص یکی از عوامل وزارت اطلاعات میباشند.

و در اینجا روشن میشود که تمامی دستگیر شدگان همه دوستان و یاران مولود افند هستند و آنچه وزارت اطلاعات بعنوان ترور هسته ای ازشان نا میبرد بیشتر برای صحنه سازی و فریب افکار عمومی میباشد  و اعترافات آنها بر اثر فشارهای شکنجه و تجاوز جنسی و با ضرب داروی اعترافگیری انجام گرفته است و آنها از اعرتافات خویش خبر و اطلاع ندارند چرا چون در حالت بیهوشی دست به این اعترافات آخوند ساخته آنهم زیر فشارهای طاقتفرسا شکنجه تجاوز جنسی  و آزار  و اذیتهای قرون وسطایی اجبارا مجبور به 
اعترافات شده اند.
اعترافات با ضربه این دارو انجام گرفته است

بنابر این هر کسی هم  این اعترافات را تائید بکند بعنوان مزدور وزارت اطلاعات معرفی میشود.


زمینه سازی برای اعدام مخفیانه مولود افند توسط وزارت اطلاعات و شایعه پرانی مزدوران وزارت اطلاعات در اقلیم کردستان
به دلیل اینکه موضوع مولود افند دارد جهانی میشود و بار رژیم دردمنش خشونت پیشه ولایت فقیه دارد سنگینتر میشود و روزبروز موضوع ناپدید شدن این روزنامه نگار در سطح جهانی گسترش میبابد و این موضوع  دارد کار انسان ربای رژیم ایران را برملا میکند بنابراین   این خبر نمیتواند صحت داشته باشد و دور است از راستی و این مسئولی که نخواسته نامش فاش بشود در دستگاه امنیتی جلال طالبانی  بنابر درخواست وزارت اطلاعات بوده است برای گم کردن موضوع دنبال کردن مولود افند روزنامه نگار  ناپدید شده کرد ایرانی ساکن اقلیم کردستان  میباشد . این با وضوح در اسناد وزارت اطلاعات آمده است که کردستان عراق به مرکز موساد اسرائیل در آمده است و سربازان جهل و جنایت پیشه امام زمان از آنسوی مرزها چند نفر از افراد خرابکار همکار صهیونیستها را دستگیر نموده اند در یک عملیات برق آسا و خطیر و به داخل انتقال داده شده است به بازداشتگاه  همین خودش مدرکی است دال بر اینکه کاک مولود افند در زندان ایران میباشند و بیشتر این خبرها برای وارونه و به بیراهه کشاندن افکار عمومی نسبت به قضیه  ناپدید شدن این روزنامه نگار میباشد. و اگر حتی جنازه مولود افند نیز نشان بدهند  گویا در آسایش شهر سلیمانیه کشته شده است همباز جای شک و تردید میباشد چرا چون  این باز رژیم بعداز گرفتن اعترافات و بدست آوردن اطلاعات در باره کارهای مولود افند را مخفیانه اعدام نموده اند و سپس بر اساس یک توافق فی مابین میان اتحادیه میهنی کردستان به رهبری جلال طالبانی و وزارت اطلاعات  دست به این جوسازی دروغین و دور از راستی نموده اند برای منحرف نمودن افکار عمومی نسبت به قضیه  مولود افند روزنامه نگار ناپدید شده کرد شرق کردستان.
بر اساس اطلاعاتی که بدست ما رسیده است کاک مولود به تنهای تحویل رژیم داده نشده است بلکه یک خانم ایرانی که یکی از اعضای پیشین سازمان مجاهدین بوده و یک نفر دیگر بنام  کریم کژال عضو حزب دموکرات کردستان که در 2 ماه پیش ناپدید شده است در بین افرادی هستند که توسط کرد فروشان به وزارت اطلاعات فروخته شده اند .
کسانی که نقش مهمی در به دام انداختن و جاسوسی برای وزارت اطلاعات نموده اند و خود را بعنوان دوست به کاک مولود افند نزدیک نموده اند  به شرح زیر نامشان می آید 1 دیاری محمد عبدالله  2 سرهنگ محمد رمضان  3 شیرزاد عمر محمود سرهنگ پدرش یکی از افسران بلند پایه ی حزب دموکرات مردستان عراق به رهبری مسعود بارازانی میباشند و خود سرهنگ افسر نیروی زمینی این حزب میباشند وشیرزاد عمر محمود هم در پاراستن کار میکنند و برادرش بنام آراس عمر محمود با رتبه سرهنگ در دستگاه امنیتی حزب آقای بارازانی مشغول به خدمت هستند . فکر کنم در باره دیاری هم دوستان دارند دنبالش هستند.
ما بعنوان بخش اروپایی دستگاه اسرائیل کرد این خبر را نادرست میدانیم  بلکه این خبر را یک سناریوی دیگر برای زمینه سازی اعدام مخفیانه مولود افند توسط جلادان تهران با همدستی باند جلال طالبانی و بعضی از مسئولین اقلیم کردستان  میدانیم .
بر اساس اطلاعات رسیده از داخل نیروهای امنیتی اقلیم کردستان در روز 8 ژوئن سرهنگ به همراه دیاری محمد به خانه شیرزاد عمر میروند و در آنجا با داروی بیهوش کننده که وزارت اطلاعات در اختیارشان قرار داده بود  مولود افند را به خانه شیرزاد عمر در مسیف صلاحالدین میبرند و در آنجا توسط این داروی بیهوش کنند بیهوشش میکنند و سپس با ماشین سیاه رنگی که کسی نمیتواند داخل آن را به بیند و اما از راه داخل بیرون قابل دیدن است با همکاری سرکنسلگری رژیم ایران به شهر سلیمانیه منتقلش نموده اند و در آنجا با همکاری دستگاه زانیاری  به وزارت اطلاعات رژیم ایران که در گرده کان دفتر نمایندگی دارند تحویل داده شده است در مقابل 25 دفتر دلار آمریکای در یافت نموده اند و  نام ماشین به شرح زیر میباشد.
 bmw6 series 2013 
با شماره 1158 موقت شهر دهوک میباشد  


با درود دستگاه اسرائیل کرد اروپا
مولود افند در آسایش سلیمانیه کشته شده است"

NNS ROJ: یک منبع مطلع از کشته شدن مولود افند، سردبیر مجله اسرائیل-کرد در بازداشتگاه اداره آسایش سلیمانیه و در زیر شکنجه خبر داده است. 

یک منبع نزدیک به اداره آسایش سلیمانیه که نخواست نامش فاش شود به NNS ROJ گفت مولود افند که از حدود یک ماه پیش در این شهر ناپدید شده بود، دربازداشت نیروهای امنیتی سلیمانیه(آسایش) بوده است.

این منبع همچنین افزود که مولود افند دو روز پیش در زیرشکنجە کشته شده است.

NNS ROJ سعی خواهد کرد تا از طریق ارتباط با برخی از منابع دیگر صحت این خبر را پیگیری کند. 

مولود افند، روزنامەنگار کرد ایرانی در تاریخ هشتم ژوئن در شهر سلیمانیه ناپدید شد. با گذشت حدود یک ماه از ناپدید شدن آقای افند، مقامات امنیتی اقلیم کردستان واکنش رسمی به این مسئله نشان ندادەاند. 

از هنگام ناپدید شدن مولود افند گمانەزنی هایی در خصوص ربوده شدن وی توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران مطرح شده بود
سرچاوە دەزگای ئیسرائیل کورد
http://israelkurd.blogspot.se/2012/07/blog-post_03.html
منتظر باشید در آینده با سپاس فراوان ساموئیل کرماشانی 
شیرزاد لە گەل رۆژنامە کانی رژیمی ئیران ئەویش سەر بە دەزگای ئیتلاعاتی ئیراندا وەتۆویژ دەکات 
بۆ کوردپرێس/ 
شێرزاد عومه‌ر: ده‌زگای ئیسرائیل – کورد هه‌ڵنه‌وه‌شاوه‌ته‌وه‌ 
هه‌ولێر - به‌شی به‌دواداچوون و په‌یوه‌ندییه‌کانی ده‌زگای ئیسرائیل-کورد، هه‌موو ئه‌و هه‌واڵانه‌ی ره‌ت کرده‌وه‌ که‌ باس له ‌هه‌ڵوه‌شاندنه‌وه‌ی ده‌زگاکه‌ ده‌که‌ن‌

لە لایەن شیرزاد ئومەر مەحمودوە

هه‌واڵی‌ ڕفاندنی‌ سه‌رنوسه‌ری‌ گۆڤاری‌ ئیسرائیل كورد ڕه‌تده‌كرێته‌وه‌ 

-
دوای‌ ئه‌وه‌ی‌ هه‌واڵی‌ ڕفاندنی‌ سه‌رنووسه‌ری‌ گۆڤاری‌ (ئیسرائیل ـ كورد) بڵاوبووه‌وه‌، (شێرزاد عومه‌ر) به‌رپرسی په‌یوه‌ندییه‌كانی ده‌زگای ئیسرائیل كورد هه‌واڵه‌كه‌ی‌ ڕه‌تكرده‌وه‌و ڕایگه‌یاند، ئه‌و هه‌واڵه‌ به‌مه‌به‌ست بڵاوكراوه‌ته‌وه‌.

له‌ڕاگه‌یه‌نراوێكی‌ ڕۆژنامه‌وانیدا كه‌ وێنه‌یه‌كی‌ ده‌ست NNA كه‌وتووه‌، (شێرزاد عومه‌ر) به‌رپرسی په‌یوه‌ندییه‌كانی ده‌زگای (ئیسرائیل ـ كورد) باسی‌ له‌وه‌كردووه‌، كه‌ ئه‌وان ڕایده‌گه‌یه‌نن (مه‌ولود ئافه‌ند) سه‌رنووسه‌ری گۆڤاری (ئیسرائیل ـ كورد) نه‌ڕفێنراوه‌و ژیانیشی له‌مه‌ترسیدا نییه‌، به‌ڵكو ناوبراو ئێستا له‌گه‌شتێكی‌ تایبه‌تدایه‌.

(شێرزاد عومه‌ر) ئه‌وه‌شی‌ ئاشكراكردووه‌، كه‌ چه‌ند ڕۆژێك له‌مه‌وبه‌ر، (داود باغستانی‌) سه‌رۆكی‌ پێشووی‌ ده‌زگای‌ (ئیسرائیل ـ كورد) هه‌واڵێكی‌ بڵاوكردووه‌ته‌وه‌، گوایه‌ (مه‌ولوود ئافه‌ند) سه‌رنووسه‌ری گۆڤاری (ئیسرائیل ـ كورد) ڕفێندراوه‌. وتیشی‌:"ئه‌گه‌رچی‌ داود باغستانی‌ ئه‌و هه‌واڵه‌ی‌ بڵاوكردووه‌ته‌وه‌، به‌ڵام ئێمه‌ ڕایده‌گه‌یه‌نین كه‌ هه‌واڵه‌كه‌ دووره‌ له‌ڕاستییه‌وه‌و ماوه‌ی‌ چه‌ند مانگێكیشه‌ باغستانی‌ هیچ په‌یوه‌ندییه‌كی‌ به‌ده‌زگای‌ ئیسرائیل كورده‌وه‌ نه‌ماوه‌و ئێستا له‌توركیا سه‌رقاڵی‌ ژیانی‌ تایبه‌تی‌ خۆیه‌تی‌".
-----------------------------------------------------------------
هێرش شۆڕش ـ NNA/



http://www.radionawxo.org/kurdi/index.php?option=com_content&view=article&id=38439:2012-06-13-13-33-50&catid=3:kurdistan&Itemid=27






سەرچاوەیەکی ئاگادار نیە ویستوە ناوی بەهیندرێت لە شاری سلیمانی پیمانی راگایەاندوە کە نەشیروان موستەفا لە سەر داوای یەکئیتی نیشتمانی کوردستان یەک گەرتوەی ئیسلامی کوردستان ناردراوە بۆ ئیران بۆ ئەوی داوا لە کار بەدستانی رەژیمی ئیران بەکات کە مەولوود ئافەند ئاشکرا نەکن . چۆۆنکە ئیتلاعاتی ئیران قەولی دابۆۆ کە لە رۆژانی داهاتودا ناوی ئەو سیخۆرانی وا چەند کەسیان لە وەلاتیکی هاوسا دەست بە سەر کراوەن کە بۆ موسادی ئیسرائیل کاریان کردوە بەلاو بەکاتەوە و بیان هینێتە سەر شاشی تەلەڤیزیون لە ئیران. هەر دوابەدوای ئەو هەوالە نەوشیروان مسسەفا خۆیی کرد بە ئیراندا دیارە سەفرەکی کاک نەوشیروانیش لە سەر داوای ئەو کەسانی یان لایەنانی بۆۆە کە وا دەستیان لە رادەست کردنەوەی کاک مەولوود ئافەند بە ئیتلاعاتی ئیران هەبۆۆە ناردراوە بۆ تاران.


دیارە نەوشیروان مستەفا ئاگادری ئەم قەزیە ی کە بە بی ئاگاداری خۆیی ناکات بە تاراندا یان لایەنەپەیوەندیدارەکان ناردوەیانە بۆ کەپ کردنەوەی ئەو هەوالانی وا ئیتلاعاتی ئیران باسی لیەوە دەکرد و شاردەنەوەی دوزی کاک مەولوود ئافەند چۆۆنکە ئیتلاعاتی ئیران بریاری دابۆۆ کە ناوی ئەو کەسانە بەلاو بەکاتەوە بیان هینیتە سەر شاشی تەلەڤیزیون ئاشکرایان بەکات چۆۆنیەتی کارەکانیان ئاشکرا بەکات بەلام زۆر جیگای سەرسورمان بۆ کە نەوشیروان مستەفا بە پەلە خۆیی کرد بە ئیراندا لە گەل زۆربی بەر پرسانی رەژیمی ئیراندا کوبۆنەوی کرد.

رۆژیک میژو رۆی کورد فرۆشان رەش و رسوا دەکات.

سەرکوتن بۆ هەمووان پیام نیری ٣ شاری سلیمانی چاوە رۆان بن وەردەکاریەکان دەنیرین بۆتان لە داهاتودا

محمد حسین توتونچیان – ایرج مصداقی تواب جنایتکاری که از نو باید شناخت

برای یک داوری درست و قضاوت عادلانه ، شرط اصلی‌ این است که ، ابتدا “ذهن را از حبّ و بغض پاک کرد “و گر نه‌ به خطا می‌‌رویم . نوشته ی حاضر ، سندی است از یک جنایت . ” نفس جنایت عملی‌ است شنیع ” که هیچ انسانی‌ ، با هر درجه از خباثت آن را بر نمی تابد . اما ” لا پوشانی و وارونه جلوه دادن یک جنایت ، تخصصی می‌‌خواهد که همگان از آن بهره مند نیستند ” این کار تخصصی میخواهد در قد و قواره مصداقی . ایضاً ، تاریخ نشان داده است . که جنایتکاران سر انجام رسوای خاص و عام شده اند، و از این رسوایی گریزی نداشته اند . ” خون‌های به ناحق ریخته شده در نهایت ، خود بزرگترین داد خواه تاریخ هستند “.
خلاصه‌ای از نحوه ی دستگیری و اندکی‌ از باز جوئی‌های اولیه من
وارد خیابان ارک که شدم ، ” فهمیدم داخل تور هستم سمت چپم ماشین سپاه ایستاده بود سمت راست هم کمیته بود ” . روز قبل ، که بیژن آمده بود محل قرار را تعیین کند به او گفتم : خیابان ارک محل مناسبی نیست . اما ، او با لودگی پشتش را به من کرد کاپشنش را بالا زد و سلاح کمریش که از پشت داخل شلوارش گذاشته بود را نشانم داد . و ٔبر گشت گفت : ” مگر نشنیده‌ای که امن‌ترین جا خانه ی پلیس است ” . خام شدم و قبول کردم . حالا راه برگشتی‌ نداشتم . ساندویچ فروشی محل قرار ، کرکره ا ش تا نصفه پایین بود . ساعت ۱بعد از ظهر بود ، خیلی‌ عجیب به نظر می‌‌آمد . چند قدم ، پایین تر‌ این ساندویچی یک چلو کبابی بود ، که پله می‌‌خورد می‌‌رفت پایین. زمانی‌ که ، دانشجو بودیم بعضی‌ جمعه‌ها با بچه‌ها می‌‌آمدیم اینجا . این چلو کبابی در قسمت آشپزخانه یک درب داشت ، که به کوچه‌های پشت باز می‌‌شد . با سرعت عرض خیا بان را پیمودم و داخل چلو کبابی شدم ، یک‌راست رفتم داخل آشپزخانه ، درب داخل کوچه بسته بود . به یکی‌ از آنها که آنجا کار می‌‌کرد گفتم : ” ببین من از مجاهدین هستم و تحت تعقیب ام ، لطفا درب را باز کن می‌‌خواهم فرار کنم ” بنده ی خدا دستپاچه شد گفت : به قرآن کلید با من نیست . صبر کن می‌‌روم می‌‌آورم . بعد از دو سه‌ دقیقه بر گشت ، گفت : پنج دقیقه صبر کنی‌ میاد . بخاطر اینکه عادی باشم رفتم نشستم روی میزی که درست روبروی در بود . ۲دقیقه بعد بیژن با دو نفر دیگه وارد شدند و نشستند دور همان میزی که من نشسته بودم . یکی‌ از آنها مسعود اکبری بود ، دیگری خودش را مرتضی معرفی کرد . مسعود را قبلا در چند پایگاه در تهران دیده بودم ، منو با اسم صدا کرد . چطوری حسین ؟ من مضطرب بودم ، طرز نشستن آنها هم برام خیلی‌ عجیب بود . چند تا سوال که کردند گفتم : ” اینجا دیگر حرفی‌ نمی زنم بیایید خانه ، آدرس خواستند ،آدرس خانه ی پدرم را دادم . گفتند آنجا مناسب نیست ! آدرس خانه ی خودت را بده . خانه ی من را هیچ کس بلد نبود . حتی خواهران و برادرانم . آدرس خانه را دادم . قرار شد فردا ساعت ۱۲ – بیایند خانه . غذا که تمام شد بلند شدن رفتند . پول غذا را هم من حساب کردم بعد رفتم آشپزخانه از طرف پرسیدم چی‌ شد ؟ دو تا فحش به شاگردش داد و گفت نیامده هنوز ، مجبور شدم از درب اصلی‌ خارج شوم . دو سه‌ متر توی پیاده رو رفتم ریختن سرم و داد می‌‌زدند قاچاقچی ،قاچاقچی به زور منو سوار ماشین کردند . یک پاسدار جلو بود ، یکی‌ عقب ، من وسط ، بیژن هم سمت چپم نشسته بود . در بین راه ، پاسدار سمت راستم با اسلحه ا ش بازی می‌‌کرد . بیژن به من اشاره کرد اسلحه ا ش را بگیرم . یک لحظه تصمیم گرفتم این کار را بکنم . از توی آینه نگاه کردم دیدم دو تا ماشین پر از پاسدار پشت سرمان هستند . منصرف شدم ، وارد اطلاعات سپاه مشهد شدیم . بردنم توی یک اتاق خالی‌ که وسط آن یک میز بود . از ماشین که پیاده شده بودیم ، چشم بند زدند . روی میز یک ضبط صوت بود بازجویی شفاهی‌ بود و صدام ضبط می‌‌شد . روی یک صندلی چوبی نشسته بودم ، ابتدا ، مشخصاتم را پرسید ، بعد پرسید چند تا برادر داری ؟ گفتم : سه تا ، گفت اسمشان ، گفتم : مهدی ، مرتضی و مجتبی . گفت مطمئنی‌ ۳ –تا برادر داری ، قاطع گفتم بله ، یک پاسداری را صدا زد ، آمد گفت : ببندش ، پاهامو بستن به پایه های صندلی و دستهام را هم از بازو بستند به دسته ی صندلی . از پشت میز بلند شد، آمد جلو من ایستاد . گفت : ” چند تا برادر داری ؟ ” گفتم سه‌ تا ، شروع کرد به زدن ، بی‌ محابا می‌‌زد . تقریبا خونین مالینم کرد . بعد پرسید ، چند تا برادر داری ؟ گفتم سه تا ، دو مرتبه شدید تر از بار اول شروع کرد به زدن !! تعجب می‌‌کردم ، مشهد که کسی‌ ما را نمی شناخت . برادرم علی‌ را نمی خواستم بگم . علی‌ زمان شاه دو بار دستگیر شده بود . تابستان سال ۱۳۶۰ – هم با تحت مسئولش دستگیر شده بود .و از زندان سپاه عشرت آباد فرار کرده بود . ” برادر ناتنی ام بود ، که دو ماه از من کوچکتر بود ” روز قبل با این بچه‌ها قرار اجرا کرده بود ، من آخرین نفر بودم ، قبل از اینکه ، بیایم سر قرار به علی‌ گفته بودم تا ۲ – ساعت دیگه اگه نیامدم ، خانه را خالی‌ کنید و همه تان بروید بیرون . اصلا نمی خواستم اسم علی‌ را ببرم . هر چی‌ کتک خوردم ، گفتم سه تا برادر دارم . بعد ، بازجو گفت : هیچی‌ نمی گی‌‌ ، ساکت باش . بعد ، صدا کرد بیارینش تو . یکی‌ را آوردن تو اتاق,
ازش سوال کرد خودتو معرفی کن . گفت : ” محمد علی‌ توتونچیان ” ازش پرسید : چند تا برادر داری ؟ گفت : ۴ – تا پرسید برادر بزرگترت اسمش چیه ، گفت : ” محمد حسین توتونچیان ” . بردنش بیرون ، بعد به من گفت ، فلان فلان شده پس این کجا بود ، گفتم این برادر ناتنی منه ۲ – سال است که با هاش حرف نمی زنم . اصلا او را برادر خودم نمی دانم تا صبح هم منو بزنید ، می‌‌گویم ۳تا برادر دارم . بعد هم گفتم دستشویی دارم . دست و پامو باز کردند . نمی تونستم ر‌ا ه بروم تمام بدنم درد می‌‌کرد ، لباسم همه خونین بود ،یک پاسدار ی آمد زیر بغلم را بگیره ، زدمش کنار ، گفتم “خودم می‌رم ” . در اتاق را که باز کرد دیدم ، علی‌ روی بروی درب نشسته به بهانهٔ ی اینکه پایم به در گیر کرده خودم را اندختم روی علی‌ . علی‌ در حین کمک کردن ، آهسته گفت : ” نفوذی هستند ” . انقدر گیج بودم که ، نفهمیدم نفوذی یعنی چی‌ ؟ رفتم تو دستشویی توی دستشویی‌ توی ذهنم چندین بار نفوذی را با املأ‌های گوناگون نوشتم که ، معنیش را پیدا کنم . توی خانواده ، هر کس معنی‌ لغتی را می‌‌خواست می‌‌آمد پیش من . حالا ، از فهم معنی نفوذی عاجز شده بودم.
دو مرتبه آوردنم توی اتاق تا نشستم روی صندلی ، دست و پامو به همان صورت بستند . ازم سوال کرد ، ” آن کاپشن آبی کی‌ بود که با هاش غذا می‌‌خوردی ” . گفتم : نمیدانم کی‌ بود ، ” آمدند آنجا همه ی میز‌ها پر بود نشستن روی میز من ” . مسود اکبری را می‌‌خواستند ، گفت : اصلا نمی شناختیش ، گفتم ، نه‌ اولین بار بود که می‌‌ د ید مش . شروع کرد به زدن ، با مشت زد توی دهنم ، دو تا دندان‌ها ی جلوم پلاک بود . هر دو دندان پایه‌ها ی پلاک هم شکست . فلز پلاک فضای داخل دهانم را زخم کرده بود می‌‌خواستم تف کنم بیرون ، نمی توانستم ، گیر کرده بود توی دهنم .ا و هم می‌‌زد , با نوک پوتین میزد به ساق پام . خیلی‌ درد کشنده‌ای داشت . با صندلی می‌‌افتا د م ، با صندلی بلندم می‌‌کرد ، هر چی‌ زد گفتم نمی دانم کی‌ بود . آخرین ضربه را با ک‌ف‌‌‌ پا زد به تخت سینه‌ام ، از پشت افتادم زمین ، سرم ک‌ف‌‌‌ زمین بود که از زیر چشم بند دیدم ، مسعود اکبری با کاپشن آبی وسط ایستاده ، مرتضی و بیژن هم اینطرف آن طرفش . تازه معنی نفوذی آمد تو ذهنم . همین‌طور که بلندم می‌‌کرد ، داد زدم بی‌ شرفها ، اینا که اینجا هستند ، چرا منو می‌‌زنید ؟؟ چهار تایی‌ ریختند روی سرم انقدر زدند که از هوش رفتم .
وقتی‌ به هوش آمدم ، داخل سلول بودم از سوزش و خون مردگی ی هر دو دستم فهمیدم مدتی زیر سرم بودم . بعد‌ها از طریق برادرانم فهمیدم که چند روز بیهوش بودم .از سلول اوردنم بیرون ، سوار ماشین شدم ، گفتند ، چشم بند را بر دار ، بر داشتم ، دیدم همه هستند ۹نفر بودیم غیر از همسر و بچه‌های من . به فرود گاه مشهد که رسیدیم ، سر بازرسی ، خواهرم ملیحه با یکی‌ از دختران معاویه دعواش شد . فرود گاه شلوغ شد ، مردم جمع شده بودند ، پاسدار ها ترسیدند . ما‌ها رو دسته جمعی‌ کردند توی یک اتاق ، فقط خودمان بودیم به همه گفتم : از همه مان تک نویسی می‌‌خواهند . هوادار بودنمان را کتمان نکنید ، فقط در همین حد بنویسید . بقیه را روابط خانوادگی بنویسید . علی‌ را کشیدم کناری گفتم راجع به سلاح هر چی‌ سر قرار گفتی‌ به ریز سر من ، ولی بگو من نمی‌‌خواستم وصل بشم
بیژن ، مسول گروه ضربت اوین بود . مرتضی حقانی ، بازجوی شعبه یک اوین و مسعود اکبری تواب بریده‌ای بود که ، با رژیم همکاری می‌‌کرد . ما ارتباطمان در تهران قطع شده بود . رفته بودیم مشهد وصل بشیم . اما ، آنجا هم بچه‌ها ضربه خورده بودند .
رضا.م. از مشهد آمد تهران که کسی‌ را پیدا کند ، وصل اینها شده بود . توی هواپیما پشت سر‌ من نشسته بود . حقانی بغل دستش نشسته بود بیژن هم بغل دست من نشسته بود . شنیدم مرتضی حقانی به رضا . میگفت ، گفتی‌ ” ۲۰۰۰۰فشنگ دارم و می‌‌خواهم ۲۰هزار آخوند را بکشم “. تا آخرین فشنگ‌ها را تحویل ندهی ، دست از سرت بر نمی داریم . دلم هور ی ریخت ، یعنی‌ علی‌ با -رضا – در این مورد صحبت کرده بود ؟ طنز تلخ اینکه ،رضا. ، اولین کسی‌ بود که از این جمع ۹ – نفره آزاد شد . فقط یک بار شلاق خوردِ همان بار هم چون نمی توانست راه برود من از درب در بازجویی تا سلول‌های انفرادی بند ۳۲۵کولش کردم . سلولش دو تا سلول آنور تر از من بود .
به اوین که رسیدیم اصل را بر انکار همه چیز گذاشتم .حتی ، حرف‌ها و اسمی را هم که در سر میز چلو کبابی گفته بودم ، حاشا کردم . آنجا گفته بودم ، سلاح‌ها متعلق به من و حسین میرزایی بوده . حسین میرزایی ، دا ماد مان بود که قبل از ۳۰خرداد دستگیر شده بود و رژیم مترصد اعدام کردن او بود . تو اوین گفتم . ” سلاح‌ها متعلق به من و حسین کریمی‌ بوده . حسین کریمی‌ پسر عمه ی حسین میرزایی بود که در درگیری‌های سال ۱۳۶۰شهید شده بود . اما ، من ادعا می‌‌کردم که زنده است . آنها اما ، برای به اعتراف کشاندن من نقشه ی رذیلانه یی کشیده بودند ، که ، در تاریخ زندان‌های خمینی یک استثنا بود .
بهمن ماه سال ۱۳۶۱در اتاق ۲ – سالن ۱ – آموزشگاه بودم اکثر بچه ها ل‌ت و پار و اعدامی بودند . ۶۴ –نفر بودیم شب ‌ها کتابی‌ می‌‌خوا بیدیم ، یک روز برای باز جوی صدام کردند . تا آن موقع دو بار شنیده بودم که همسر و بچه ها ‌یم را به اوین آورده بودند . یکبار مجاهد شهید مهناز افشارلر که پاهایش تا بالای زانو باند پیچی‌ شده بود و روی صندلی چرخ دار بود . توی سالن دادسرا اوردنش کنار من ، من نشسته بودم او از بالای سر مرا شناخت . آهسته گفت حسین من مهناز م ، همسر و بچه‌هات پیش ما هستند . حالشان خوبه . یک مرتبه صدای پای چند پاسدار آمد که آخوندی با نعلین در وسطشان بود . رفتند داخل شعبه ی روبرو . در همان موقع آمدند و مهناز را بردند . پنج دقیقه بعد درب شعبه باز شد ، همان آخوند با یک بازجو آمد نزدیک من . بی‌ هوا بودم ناگهان ، یک لگدی به من زدند و گفتند آن دختره چی‌ می‌‌ گفت بهت ، از صداش شناختمش آخوند محسن قرائتی بود ، برای چه کاری به اوین آمده بود را نفهمیدم . ولی شانس آوردم که من را نشناخت ، وگر نه‌ همانجا اعدامم می‌‌کرد .
دفعه ی دوم مجاهد شهید معصومه میرزایی که با هم دستگیر شده بودیم ، از درب شعبه می‌‌خواست بیاد بیرون من داشتم می‌‌رفتم تو ، منو شناخت ، خیلی‌ سریع گفت : همسرت پیش ماست . آن روز رفتم جلو شعبه نشستم ، کمی سرمو بالا کردم دیدم همسرم روبروی شعبه ایستاده احسان فرزند کوچکم بغلش بود . سعید هم کنارش ایستاده بود و دست مادرشو گرفته بود . سعید را صدا زدم ، مثل برق دستشو از دست مادرش کشید و دوید توی بقلم . محکم خودشو به من چسباند ه بود ، که حقانی در را باز کرد و آمد جلو ما نشست روی پاهاش و به سعید گفت دوست داریبری پیش با با ت ، سعید بلند گفت اره ، بعد به من گفت ساک وسایلش را از مامانش بگیر ببر پیش خودت . باورم نمی شد خشکم زده بود . یک سری حرف دیگه زد . اصلا نفهمیدم چی‌ می‌‌گفت ,فکر می‌‌کردم سر کارم گذاشته ، فقط وقتی‌ ساک لباس‌های سعید را دیدم باورم شد که قصد این کار را دارند . بلند شدم رفتم ساک را بگیرم خواستم احسان را ببوسم ،چشم بند داشتم . ترسید و گریه کرد ، آهسته به همسرم گفتم : بابت روز‌هایی‌ که به خدا قرض می‌‌دهی ناراحت نباش .ساک را گرفتم و با عجله به سمت اول سالن رفتم . و منتظر ماندم که آموزشگاه را صدا بزنند .
حالتم را نمی توانم بیان کنم . آمیزه ای از شادی و غم سنگین بود . سعید ۳ – ساله بود خیلی‌ خوشگل با مو‌های بور صاف و بلند . و خیلی‌ شیرین زبان و با هوش بود . قبل از دستگیری هر کس که می‌‌دیدش به با هوشی ا ش اعتراف می‌‌کرد . از همه بیشتر مجاهد شهید زنده یاد حبیب خبیری بود . هر وقت به خانه مان می‌‌آمد از اول تا آخر سعید توی بقلش بود، حتی اگر نشست داشتیم . یک شعری هم همیشه برای سعید می‌‌خواند ، پرتش می‌‌کرد هوا و می‌‌خواند . سعید ما دکتر می‌شه —- دکتر تیم ما میشه
حالا حبیب نیست سعید دکتر شده ، من تلاش کرده‌ام که ، سعید را در همان راه حبیب و بقیه شهدایی که با آنها بود نگه دارم . امیدوارم بعد از من هم چنین باشد .توی ماشین آهنی که به سمت اموزشگاه می‌‌رفتیم برادری بود که خیلی‌ خورده بود و مرتب ناله می‌‌کرد . آرام بهش گفتم می‌‌توانی بچه ی من را چند لحظه بغلت بگیری ، گفت : آره آره ، سعید را دادم بغلش آرام شد . دیگه تا دام درب آموزشگاه ناله نمی کرد . وارد اتاق که شدیم ، اتاق در بهت فرو رفت . سکوت مطلق بود همه چهار چشمی منو نگاه می‌‌کردند . با بچه‌ای در بغلم گویا زبان همه بند آمده بود . سعید سکوت را شکست گفت . اینجا هم که مثل بند خاله‌ها شلوغه . اتاق یک مرتبه منفجر شد . بعد از چند دقیقه تمام اتاق بدون اینکه کسی‌ چیزی بگوید بصورت غذا خوردن روبروی هم نشستند . دوتا دوتا چهار تا چهار تا شروع کردند با همان امکانات محدود برای سعید اسباب باری درست کردن ، فوتبال دستی‌ ، ماشین ، باری ، ماشین سواری‌ و خیلی‌ چیز های دیگه مسٔول بهداشت اتاق جلسه گذاشت قوانین جدید را به همه ابلاغ کرد بوسید سعید ممنوع دست به موهاش کشیدن ممنوع و خیلی‌ چیزهای دیگه. مدتی‌که سعید پیش من بود من در کتابم به تفصیل آنرا شرح داده‌ام
.
اینجا فقط به دو نکته اشاره می‌‌کنم و می‌‌گذرم ، اوّلین ملاقات خیلی‌ غم انگیز بود ، مادرم ، آنور شیشه بود من و سعید این‌ور . مادرم گریه می‌‌کرد و می‌‌گفت آخه آن بچه‌ها چه گناهی کرده اند که باید زندانی باشند . سعید به مادرم می‌‌گفت ، خانم جان جامون خوبه من پیش بابا هستم احسان پیش مامان . در بین راه سعید مرتب چشم بند منو می‌‌آورد پایین که مبادا پاسدار‌ها منو بزنن . بعد مرتب در گوشم می‌‌گفت الان ۶تا عمو آوردند . دو تاشون خوردن ، اونا زیادند . به پاسدرها می‌‌گفت اونا ، پاسدار‌ها خودشون را می‌‌کشتند که بره بغلشون ، محکم می‌‌چسبید به من و نمی رفت ، می‌‌گفتند منافق یادش داده بغل ما نیاد . تو اتاق هم به تواب ها نگاه هم نمیکرد با هر کس که من خوب بودم تنظیم میکرد فضای اتاق ما خیلی‌ تغییر کرده بود . یک روز یکی‌ از بچه‌ها بنام هادی که از مسئولین شهر لاهیجان بود بلند تو اتاق گفت خدا مجاهدین را دوست دارد . ببینید حالا که داریم می‌‌رویم پیشش ، این بچه را برامون فرستاده که در آخرین روز‌ها هم توی این دنیا ناراحت نباشیم . دو روز بعد هادی وسط اتاق تخت باز خوابیده بود . سعید را روی دلش نشانده بود داشت بازی می‌‌کرد ، که ، در باز شد و صداش کردند با کلیه وسائل رفت . و برای همیشه ، جاودانه شد .
یک بار که به باز جویی‌ رفته بودم ،مسعود اکبری هم توی شعبه بود از صحبت‌هایی‌ که می‌‌کرد می‌‌فهمیدم طرحشان ۳ – مرحله داشته ، مرحله اول ، ما بودیم از مشهد —-مرحله دوم ، منیره رجوی و اصغر ناظم بوده — مرحله سوم ، شعبان کرمی و سه‌ نفر دیگه از بچه‌های همدان بوده اند که شعبان را می‌‌شناختم . یکبار هم توی شعبه بودم که دیدم خواهر منیره رجوی را انداخته بودند زمین وسط شعبه و چند نفر ی با لگد می‌‌زدندش هیچ صدایی ازش بیرون نمی آامد . از حرف‌های بازجو‌ها که می‌‌گفتند خواهر رجوی هستی‌ ، و روزی صد بار هم اعدام‌ت کنیم کمه . فهمیدم منیره است .
دو روز بعد از اینکه سعید را از من گرفتند بردنم زیر شکنجه با پا‌های داغون ، منتقلم کردند به گو هر دشت . شرایط بازجویی در گو هردشت صد ها بار سخت تر از اوین بود آنجا از همه چیز بعنوان ابزار شکنجه استفاده می‌‌کردند . از آب ،( بستن آب داغ در حمام در زمستان و بستن آب سرد در تابستان) از غذا ،(گرسنگی شدید در تما م ۱۶ماهی‌ که آنجا بودم) از هوا ،(انداختن در سلول های آفتاب گیر در تابستان و سلول‌های سرد در زمستان) از بهداری . چهار روز قبل از بازجویی از سلول می‌‌بردنمان سالن یک ، سالن یک ، محل بازجویی و شکنجه بود ، تا روزی که بازجو از تهران بیاید . فضای رعب و وحشت ایجاد می‌‌کردند . زمستان و تابستان این چهار روز لخت بودیم فقط با یک شورت ، به هر بهانه یی می‌‌زدند . اینجا از توالت هم به عنوان ابزار شکنجه استفاده می‌‌کردند ، با آنکه توالت توی سلول بود اجازه نداشتیم توالت برویم . باید اول اجازه می‌‌ گرفتم بعد می‌‌رفتیم توالت . باز جوی من ، آنجا عابدینی بود به لحاظ شکل و قیافه و درنده خوئی و بی‌ رحمی کپی لاجوردی بود . زمستان سال ۱۳۶۲یکبار حقانی با بیژن و مسعود اکبری از من باز جویی می‌‌کردند . بدون چشم بند بودم . بیژن تیپ لمپنی و چاله میدانی داشت . فحش‌های رکیک میداد . می‌‌گفت فلان فلان شده نگاه کن تو چشمای من و بگو سر قرار اینو نگفتی ، می‌‌گفتم نگفتم . شروع می‌‌کرد به زدن ، خسته که می‌‌شد حقانی می‌‌آامد . آنهم به همین منوال . رفتند بیرون ، مسعود اکبری تنها آمد تو کز‌ کرده بود م ، گوشه ی سلول پاهامو جمع کرده بودم . و دستم ضربدری روی بازوهام بود ، نشست روبروم گفت ، بد بخت اینها آدمهایی را که یک دهم تو مدرک ازشان دارند به سینه ی دیوار چسباندند . چرا خودت را اذیت می‌‌کنی‌ . آنقدر اینجا نگهت میدارند که خودت التماس کنی‌ بیائید می‌‌خواهم همه چیز را راست بگم . در حالی‌ که از سر ما می‌‌لرزیدم نگاه کردم به در دیدم بسته است . بهش گفتم از تو بیشتر متنفرم تا اینها ، بلند شد رفت. همهٔ اینها در حالی‌ بود که بعد‌ها فهمیدم یکی‌ از مقامات بالای رژیم پشت پرونده ی من است و تلاش می‌‌کند من را نجات دهد . ۱۹ماه زیر بازجویی بودم که ۱۷ماه آنرا در انفرادی گذر راندم هیچی‌ بهشون ندادم حتی یک اسم
چرا اینها را نوشتم ؟
۱ – برای اینکه به آنانی‌ که زندان های خمینی را تجربه نکرده اند بگویم به همان شدت و حدتی که شکنجه بود مقاومت هم بود ، من بعد‌ها که در بند های عمومی‌ با بچه‌ها ی دیگه راجع به گذشته صحبت می‌‌کردیم ، همیشه در برا بر شان کم می‌‌آوردم . ۲ – برای انتقاد از خودم و از آن ۲۵۰ نفری که بیانیه محکومیت مصداقی را امضا کرده اند . و به آنها که اکثرشان را می‌‌شناسم و می‌‌دانم که از من بیشتر رنج زندان را کشیده‌اند ، بگویم که منبع رشد قارچ گونه مصداقی سکوت ما بود.
۳ – مصداقی زمانی‌ در سوئد شایعه میپراکند که الان پرونده ی من روی میز وزیر اطلاعات باز است ، به این آقایی که از شمال اروپا داخل اتاق وزیر اطلاعات ایران را رصد می‌‌کند و یک خط در میان دم از حقوق بشر نوین می‌‌زند . بگویم در سایه ی حقوق بشر نوین شما و بقیه جایزه بگیران ایرانی‌ مثل گنجی و شیرین عبادی . آن نفری که ۳۰ سال قبل در سلول‌های زندان گو هر دشت ، من را تشویق به بریدن می‌‌کرد ، و ۳۱ سال قبل من بخاطر ندادن اسمش تا بی‌ هوشی کامل کتک خوردم , یعنی مسعود اکبری ، الان یکسالی است در سوئد به عنوان پنا هنده سیاسی زندگی‌ می‌کند . او فقط ۲ – ماه در ترکیه بود و بعد به سوئد منتقل شد . این در حالی‌ است که زندانیانی ۱۱ سال و ۱۳ سال زندانی کشیده اکنون بیش از یک سال است در ترکیه بلا تکلیف هستند . مسعود اکبری ، تنها در همین عملیات ۳ مرحله‌ای مشارکت مستقیم در شهادت منیره رجوی ، اصغر ناظم ، محمد علی‌ توتونچیان ، مهناز یوسفی ،معصومه میرزایی ، شعبان کرمی و ۳ – نفر همراه او داشته است .
۴ – برای فهم مسائلی‌ که در ذیل می‌‌آید ، بازگویی این نکات ضروری بود. .
برای شناخت مصداقی نیازی نیست که با او همبند یا هم اتاق بوده باشی‌ ا.و همیشه همین رفتاری را که الان د ا رد را داشته ، یعنی زمانی‌ با بچه‌ها بوده ، تجربه کسب کرده و بعد با همان تجربه علیه آنها اقدام کرده است . حالتش بیشتربه نفوذی شبیه است ، هنر اصلیش در این بود که زمانی‌ که با بچه‌ها بود کاملاً خود را به رنگ جماعت نشان میداده . سر منشأ این دگرگونی را باید در بازجویی‌ها و ولو دادنها ی بی‌ حساب او جستجو کرد . همان هم کاریهای اولیه، کار او را تا به امروز کش داده است . بر عکس ، آنچه او می‌‌خواهد به مردم به قبولا ند و مرتب تکرار می‌‌کند ، زنده بودن آن نه‌ به خاطر انزجار نامه‌ای است که برای نجات جان خود نوشته که البته نوشته, بلکه در این مورد به خصوص نجات او به خاطر گزارشی است که مسئول زندان گو هر دشت به کمیته ی مرگ در مورد او داده است . آقای خسرو ضیائی تنها زندانی سال۱۳۶۰است که موقعی که مصداقی وارد بند می‌‌شود با او هم بند بوده است . ایشان در صفحه ی فیسبوک خود مطلبی را راجع به برخورد اولیه مصداقی نوشته است . او می‌‌نویسد ، (مصداقی وقتی‌ وارد بند شد پیش من آمد و اتهام من را پرسید . وقتی‌ گفتم در رابطه با مجاهدین دستگیر شده‌ام ، خوشحال شد و می‌‌گفت من به زودی آزاد می‌‌شوم ). این خوش خیالی مصداقی از همان همکاری‌های گسترده در بازجویی‌های اولیه و مکرر با پاسداران برای شکار انقلابیون به بیرون رفتن سر چشمه می‌‌گرفته ، حالا در کتابش در صفحه ی۳۲جلد ۱ – می‌‌نویسد .( به هر حال اعدامی خواهم بود . تصور می‌‌کردم که به این ترتیب به کارم زودتر رسیدگی خواهد شد ). جلد ۱ – صفحه ی ۴۸ – مینویسد ( فکر می‌‌کردم عنقریب اعدام خواهم شد بدون پرده پوشی ماهیت آنان را برای تازه دستگیر شدگان ٔبر ملا می‌‌کرد م ) یا در صفحه ی ۴۹ – همان جلد دوباره می‌‌نویسد ( به نظر می‌‌رسد اعدامی هستم و هیچ شانسی ندارم ) در صفحه ی ۴۶جلد اول هم می‌‌نویسد (در آن لحظه‌ها هیچ گاه به فکر رهایی از زندان نبودم چرا چنین آرزویی بسیار دست نیافتنی بود) . اخر او می‌‌خواهد در کتابش خودش را قهرمان معرفی کند . و چنین نیز کرده است . با آقای خسرو ضیائی ، تماس گرفتم ، فقط یک سوال از او داشتم پرسیدم وقتی ایرج وارد بند شد , وضعیت یک شکنجه شده را داشت .
ایشان گفتند : مطلقاً ، اتفاقا خیلی‌ هم سر حال بود . بنا‌ بر این باید تمامی‌ همکاری او با شکنجه گران از ابتدا تا امروز را در یک وادادگی و تعهد شرم آور بررسی‌ کرد . تتمه ی نامه ی اخیر او به خوبی‌ نشان می‌‌دهد که این سند سازی‌ها و این اتهامات رذیلانه در کادر یک مانیتور چندین ساله دستگاه اطلاعاتیست . که ، توسط او باز نشخوار شده‌است او برای این کار و برای ضربه زدن به مقاومت خونبار مردم ایران از دل‌ و جان مایه می‌‌گذارد .
مصداقی ، در صفحه ی ، ۶۷جلد ۱ – ، کتابش ، داستانی از خواهر و برادری که توسط او شناسایی و دستگیر شده اند را چنین توجیه می‌‌کند ، (اشتباه و حماقتم باعث شده بود ، زیاده از حد ، صحبت کنم و موضوعی را که ، نیازی به مطرح کردنش نبوده ، با دیگری در میآ‌‌ن بگذارم ،حالا ، همان مسئله منجر به ، دستگیری این برادر و خواهر شده بود . عذاب وجدان ، لحظه‌ای رهایم نمی کرد . گویی در آن برهوت دلم هیچ امید و آرزویی را نمی طلبید . و هیچ چشم اندازی پیش رو نداشتم . همه چیز ، داشت به خوبی‌ پیش می‌‌رفت . که ، آن بد شانسی‌ بزرگ گریبانم را گرفت ، و منجربه دستگیری آن‌ها شد . به خودم ، لعن و نفرین می‌‌کردم ، چرا همراه آنها رفتم ؟ آیا امکان نرفتن وجود نداشت ؟ آیا امکان مقاومت وجود نداشت ؟ شرم از تسلیم و عذاب وجدان مرا تا سر حد جنون می‌‌برد ، فشارهای فوق العاده شکنجه !! و واقعیت تسلیم ، به طور فزاینده‌ای ، مرا در هم پیچیده بود ) . مصداقی ، این توجیهات را ، در رابطه با جر یا نی‌ بیان می‌‌کند ، که ، نقش خود را در آن جریان می‌‌پذیرد . اما ، در پرونده ی او ، خواهر و برادری هستند ، که ، مصداقی هیچ مسئولیتی ، در دستگیری و قتل آنها به عهده نمی گیرد . و رابطه ی خود را ، با آنها ، بطور موذیانه و خائنانه‌ای ، وارونه جلوه میدهد . جلال کزازی و فاطمه کزازی ، دو مجاهد شهیدی ، هستند که ، توسط مصداقی به اوین آورده می‌‌شوند . این دو ، علیرغم اینکه ، مدتها در بخش دیگری از سازمان ، مشغول فعالیت بوده اند ، اما ، مصداقی ، آنها را هم ، به اوین می‌‌آورد . تراژدی غم انگیز اینجاست که فاطمه کزازی ، نامزد ایرج مصداقی بوده است . اما ، مصداقی ، با شیادی تلاش می‌‌کند ، به خواننده بقبولاند ، که ، فقط خواهر ، دوستش بوده است .
اما داستان چیست ؟ من ، بعد از افشاگری اولی‌ که علیه این ، بره ی لاجوردی کردم . پیامها ، ایمیل‌ها و تلفن‌های زیادی دریافت کردم . از همنشین ، هم ، یک ایمیل خصوصی ، گرفتم ، که بعدا به آن خواهم پرداخت . در بین کسانی‌ که ، به من زنگ زدند ، فریبا هادیخانلو ، زندانی سیاسی دهه ی ۱۳۶۰بود ، که پدر ۶۲ساله ا ش جز شهدای قتل عام ۱۳۶۷است . او ، صمیمی‌‌ترین ، دوست فاطمه کزازی است . داستان دستگیری و شهادت ، این مجاهد قهرمان ، را چنین تعریف می‌‌کند . وارد بند که شدم ، پاهام ، باند پیچی‌ بود . فاطمه ، را از دور دیدم ، او هم مرا دید ، ولی صورتش را بر گرداند. نمی دانم چرا ، بعد از مدتی‌ ، هر دو ، رفتیم دستشویی ، که از چشم توابها ، دور بمانیم . فاطمه ، داستان دستگیریش ، را برایم گفت ، او گفت : ایرج ، همه مان را لو داد ، تا بتواند ، حکم سبکتری ، بگیرد . این ، در حالی‌ بود ، که من ، مدت‌ها بود در بخش دیگری کار می‌‌کردم و ایرج به راحتی‌ ، می‌‌توانست ،” اسم من و مخفی‌ گاهم را ندهد ” . ما ، ” اعدامی هستیم ” . اما او ، ” زنده می‌‌ماند ” . ایرج ، برای زنده ماندنش خیلی‌‌ها را به اوین آورده . فریبا می‌‌گوید روزی که فاطمه را برای اعدام صدا زدند ، چادر و جا نمازش را ، به من ، داد و از من ، خواست : که ، ” آنها را به مادرش تحویل بدهم ” . او می‌‌گوید ، بعد از آزادی از زندان ، به دیدن مادر فاطمه رفتم . همراه فرد دیگری بودیم . مادر فاطمه ، به محض اینکه ، ما را دید ، شروع به گریه کرد . او به روی پاهایش می‌‌زد و می‌‌گفت : ایرج ، ” بچه‌ام را به کشتن داد ” ، و بلند بلند ، ایرج مصداقی را نفرین می‌‌کرد .فریبا می‌‌گوید : هر وقت ، که به دیدن این مادر داغدار ، میرفتم ، داغش تازه می‌‌شد . به سینه ا ش می‌‌زد و ، ” مصداقی را نفرین می‌‌کرد ” ، که جگر گوشه ا ش را از او گرفته بود .
اما ، داستان به همین جا ختم نمی شود . فریبا ، بعد از نشیب‌ و فراز‌ها یی که در زندگیش داشته ، سر انجام ، چند سال پیش در نروژ ، مستقر میشه . او ، برای همیشه داغ صمیمی‌‌ترین دوستش را در سینه دارد . صفحه ی فیسبوک ، خود را بنام این ، شهید ، ثبت می‌‌کند . تنها کسانیکه میدانستند ، که ، فاطمه یک اسم دیگر هم ، داشته ” فریبا ” و ، ” مصداقی ” بوده اند . فریبا ، صفحه ا ش را ، به نام ” ناهید کزازی ” باز می‌‌کند . اولین کسی‌ که ، فریبا را ا د می‌‌کند ، ” ایرج مصداقی ” است . بعد به او پیام می‌‌دهد ، که ، شما کی‌ هستید ؟ و این ، ” شهید عزیز ” ، ” من را ” از کجا می‌‌شناسید ؟ فریبا مشغول توضیح می‌‌شود ، که از نصفه ، مصداقی غیب می‌‌شود . و بلا فاصله ، این ، ” ‌ای دی‌ را بلوک می‌‌کند ” .
اسناد …. به اعتقاد من ، اگر خود آن شهید هم زنده شود و ادعا کند که ، مصداقی ” نامزد ” من بوده ، و ، ” او مرا به کشتن داده ” ،به اندازه ی خود مصداقی ، که با ” بلاهت تمام ” ، به این ، موضوع پرداخته ، گویا و روشن نمی تواند ، ” این جنایت را اثبات کند ” .
مصداقی ، در جلد اول صفحه ۳۴راجع به ” جلال کزازی ” ، می‌‌نویسد .( برایم تردیدی باقی‌ نمانده بود که ، ” جلال کزازی ” نزدیکترین و صمیمی‌‌ترین دوستم ، اعتراف‌هایی‌ در مورد من کرده است . او ، تنها کسی‌ بود که ، از آدرس محل دستگیری‌ام اطلاع داشت ) . در صفحه ی ۵۰ – همان جلد ، می‌‌نویسد : (جلال کزازی حتی روحش هم از دست گیری من و تمام اتفاقاتی که پیش آمده بود خبر نداشت ) . اما ، راجع به نامزدش ، ” فاطمه کزازی ” اصلا حرفی‌ ، در این جلد نمی زند . در جلد ۲ – کتاب صفحه ی ۲۰۱و ۲۰۲، زمانی‌ که ، او را برای بازجویی دوباره به اوین خواسته بودند . چنین می‌‌نویسد : (اوین حا ل و هوای دیگری داشت ، به جای نشستن در راهرو ، ما را به ، اتاقی‌ در انتها ی طبقه اول بردند ، که ، ” سابقا شکنجه گاه بود ” . و بعد‌ها به شعبه ۸ – اوین جهت ، ” بازجویی بهائی‌ها ” ، تبدیل شده بود . محل مزبور ، به اتاق انتظار زندانیان جهت رفتن به شعبه‌ها ی باز جویی و شکنجه اختصاص داده شده بود . در انتها ی اطاقی‌ نشسته بودم که ، دیوار‌های آن پوشیده از ، جای کابل بود . ضربه‌های کابلی که ، به جای بدن قربانی ، روی دیوار ،فرود آمده رد سیاهی از خود باقی‌ گذشته بودند منظره ی غم انگیز ، و درد آوری بود . به ویژه ، ” برای من که ، از سابقه ی آن اتاق ، مطلع بودم ” . حضور در آنجا ، مرا ، به زما نی‌ برد که ، ” محل فوق شکنجه گاه بود تصویر بچه‌ها را ، در آینه ی خیالم در آنجا می‌‌دیدم ، هجوم تصویر‌ها لحظه‌ای مرا آرام نمی گذا شت و به ، جنونم رسانده بود . یک لحظه ، احساس کردم ، ” فاطمه کزازی ” که ، مثل ” خواهرم دوستش می‌‌داشتم ” . از ، ” میان آن نقش‌های سیاه بر دیوار به سویم می‌‌آید ” .
دچار توهم شده بودم احساس می‌‌کردم ، چونان ، ” گٔل سرخی بر دیوار فریاد می‌‌زند ” . منم صدای آتش‌ها . نگهبان متوجه حالت غیر عادی ا م شده بود ، . و دائم نهیب می‌‌زد ، چشم بندت را بزن پایین ! من با تمام وجود ، می‌‌خواستم به ،نقش آن رگه‌های سیاه روی دیوار ، که ذهنم شعله‌های آتش را تداعی می‌‌کرد ، نگاه کنم . تصور می‌‌کردم فاطی ، از میان‌شان بر می‌‌خیزد ، و به من لبخند می‌‌زند . او را ، چونان گلی می‌‌دیدم که ، در خنده ی خود می‌‌شکفت . اشتباه نمی کردم ، می‌‌خواستم سیر ببینمش .
باز در آمد ز در جلوه کنان دوست دوست
دیده غلط می‌‌کند نیست غلط اوست اوست
چه جای پیراهن است به تن‌ به در پوست پوست
ساقی مجلس بگو بار دگر دوست دوست
مطرب محفل بخوان بار دگر یار یار
عاقبت ، پاسدار مزبور به نزدم آمد و چشم بندم را بر داشت و گفت : مگر دیوانه‌ای ، کجا را نگاه می‌‌کنی‌ ، بیا خوب نگاه کن دیوار که دیدن نداره ، بعد از درنگی کوتاه در حالی‌ که چشم بندم را دوباره بر چشمانم زد ، گفت راحت شدی . حالا بگیر بشین ، و سرت را بیا نداز پایین . در حالیکه سرش را تکان می‌‌داد و قر قر می‌‌کرد به سر جا ش باز گشت . بعد از ظهر ، همان پاسدار پرسید چند وقت است زندانی هستی‌ . گفتم ۴ –سال سرش را تکان داد و رفت . پیش خودش لابد گفت ، بیچاره دیوانه شده است . حق داشت نمی توانست کابوسی را که دچرش بودم را درک کند ) .
راستی‌ چرا مصداقی در اتاق شکنجه یکمرتبه یاد فاطی می‌‌افتاد ؟ آیا اینجا همان جایی نیست که فاطی و بقیه بچه‌ها را لو داده و حالا با یاد آوری آن روزها به جنون رسیده؟
آیا اینهمه ، در وصف یک خواهر دوست ، است یا ” یک معشوق ” ؟ کابوسی که مصداقی دچار آن شده ، غیر از خیانت شرم آور او در به کشتن دادن همان بچه‌هایی‌ نیست که خود می‌‌گوید . تصویر بچه هارا در آینه خیالم در آنجا می‌‌دیدم ؟ چرا از میان آنهمه بچه‌ها فاطی برای مصداقی برجسته می‌‌شود ؟ اگر شک دارید ، که فاطی ، نامزد ایرج مصداقی بوده ، بفرمایید یک صفحه بعد چنین می‌‌نویسد ( فاطی در آبانماه۶۲دستگیر شده بود و هیچ اطلاعی از دستگیری او نداشتم ، در همان تاریخ بی‌ اختیار درسلول انفرادی ، به یادش افتاده بودم و لحظه‌ای از آن فا رق نمی شدم . وقتی در تیر ماه ۶۳ – اعدام شده بود ، نیز ، همین حالت را داشتم . می‌‌دانستم ، اگر از مادرم سوال کنم با شناختی‌ که از وی داشتم ، چیزی نخواهد گفت . برای همین وقتی در شهریور ماه به ملاقات رفتم به دروغ‌ به مادرم گفتم با جلال برادر فاطی هم بند شده‌ام . در واقع داشتم به مادرم رودستی می‌‌زدم . فکر کردم ، در این صورت چیزی بداند رو خواهد کرد . حدسم درست بود ، بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد . و گفت : می‌‌ترسیدم بگویم فاطی را اعدام کرده اند ، نگرانت بودم ،که بیش از این ناراحت شوی . با شنیدن جمله ی فوق دنیا دور سرم چرخید پاهایم سست شد گویی غم دنیا در دلم نشست . به سختی می‌‌توانستم خودم را نگاه دارم ، گفتم چرا زودتر به من نگفتی ؟ در پاسخ گفت : چه کاری از دست من بر می‌‌ ا مدّ ، غیر از اینکه ناراحتت کنم . جدال فایده‌ای نداشت . فاطی جاودانه گشته بود . در خاتمه ی ملاقات وقتی‌ با مادرم خداحافظی می‌‌کردم ، به او گفتم در ضمن جلال بامن هم بند نشده است . از ناراحتی‌ رودستی که خرده بود قر و لند کنان چند بد و بیراه نثارم کرد ) .
راستی‌ مصداقی اخبار داخل زندان را از کجا دریافت می‌‌کرد ؟ با جلال هم که هم بند نبوده تا شهریور ماه هم که ملاقاتی نداشته ، پس ٔبر اساس دریافت کدام خبر به مادرش روی دست می‌‌زند ؟
خبر شهادت فاطی را “امداد‌های غیبی ” به مصداقی رسانده بودند یا سربا زان گمنام ؟ از این مورد‌ها ، در سراسر نوشته‌های مصداقی به وفور پیدا می‌‌شود . اما آیا مادر مصداقی در رثای عروسش ، بغضش می‌‌ترکد ، یا برای ” خواهر دوست ایرج ” ؟ عجب ، کودنی را می‌‌بینید ؟ مصداقی در سراسر این داستان به شعور همگان توهین می‌‌کند .
صفحهٔ ۲۰۵و ۲۰۶جلد ۲ ( جلال یکبار در مرداد ماه ۱۳۶۰دستگیر و آزاد شده و برای بار دوم نیز در نیمه دئی ماه ۱۳۶۰ – دستگیر شده بود . هر دوی ما ، با کلیه وسائل به اوین آمده بودیم . روز شنبه بعد از باز جویی ، دوباره به قزل حصار منتقل شدیم . قبل از این که به بند‌ها ی خود برویم ، وی ، در ساکش را باز کرد و پیرا هانی‌ را که ” فاطی ” برایش دوخته بود بیرون آورد و به زور تلاش کرد تنم کند ، هر کاری کردم زیر بار نمی رفت و دائم ، میگفت : می‌‌دانم “فاطی ” اینطوری بیشتر خوشحال میشود . به اصرار ، یکی‌ از نامه‌های ” فاطی ” را نیز به من داد . پنج نامه از او داشت ، و بهترینش را انتخاب کرد و به من داد ، و گفت : این‌یکی سهم تو میشود ) . قضاوت با خواننده ، ولی‌ این اتفاق ، به ۲۸سال قبل بر می‌‌گردد . نمی دانم چرا ” مصداقی ” برای فرار از یک جنایت ، حاضر است به هر شهید و زنده‌ای توهین کند ؟
صفحه ی ۲۴۴ – جلد ۲ -( ” جلال ” در همان حال اصلاح کردن ، دائم از خواهرش ” فاطی ” که برایم بسیار عزیز بود ، صحبت می‌‌کرد . و از ” آخرین ملاقات مادر با او ” میگفت . چند بار دستش لرزید ،آن وقت کار را ول کرده و شانه‌‌هایم را ماساژ می‌‌داد . از قدیم و از وقتی‌ که خودمان را شناخته بودیم ، دوستی‌ عمیقی بین ما حاکم بود . ما در را سال‌ها بود ندیده بودم دلم للک زده بود برای دیدنش ، همیشه دوست داشتم . ” جلال ” گفت . مادر ، بعد از اعدام تنها دخترش ” فاطی ” به شدت خرد شده است .) به غیر از اینها ، در جلد سوم نیز ، در صفحات ، ۲۶ – ۲۷ – ۲۱۳ – ۲۱۴و ۲۲۸نیز ، راجع به فاطی نوشته که من خوانندگان این سطور را ، به خواندن آن صفحات فرا می‌‌خوانم . اما ، آخرین یادآوری ، در صفحه ی ۵۵ – جلد ۴ –می‌‌باشد . مصداقی می‌‌نویسد:
عاشق آمده با زبانی‌ که دارد ، ” قصه ی رفتگان را بگوید ” .
به ، (مزار ” فاطی ” ( فاطمه کزازی ) رفتم ، گویی بر سنگ قبرش نوشته بودند ، اگر عشق رنج بود ، من ، پادشاه عاشقان جهان بودم . احساس می‌‌کردم ، باغ بهشت در چهره ی او مخفی‌ است . پرسیدمش : در دست‌های بهاریت چه داری ، پاسخ گفت . من ! گًل سرخ خونی و سوسنی . احساس کردم می‌‌پرسد ، آیا به کارت می‌‌آید ؟ در دلم گفتم ، کاش نه‌ در رگ برادرانت ، در رگ خورشید . ” یک قطعه ی خون تو می‌‌جوشید ” ).
آری اینچنین است که ، ” جنایت کاری “در خون شهید سر و روی خود را می‌‌شوید . تا شاید ، از عذابی درد آور لختی بیاساید. با این همه از حرف تا عمل فاصله بی‌ نهایت است . مصداقی ، در همان زمانی که در بند توابین بود ، از طریق خانواده ا ش با همسر فعلیش اشنا می‌‌شود . در بند تواب‌ها از سکه ی ۵تومانی حلقه می‌‌سازد ، به مرخصی می‌‌رود تا با نامزد جدیدش ، دیدار‌هایی‌ داشته باشد . در گزارش به مردم ، اما می‌نویسد : به مرخصی می‌‌رفتم تا راه فراری پیدا کنم . آخر او ، در هر حال می‌‌خواهد خود را ، ” شکنجه شده ، قهرمان و انقلابی ” جا بیاندازد ؟؟ تا در موعد مشخص تمامی‌ رنج و شکنج و خون زندانیان را یک سره به جیب رژیم بریزد . او با چنین کارنا مه‌ ی ننگینی ، تلاش می‌‌کند ، خود را ، ” صدای زندانیان سیاسی ” جا بیاندازد ، زهی بی‌ شرمی . ” مصداقی ” بعضی‌ از زندانیان را به گنجشکی تبدیل کرده که مار دیده اند ، او ، به شیوه ی بازجو‌های اوین تعدادی را ” تخلیه اطلاعاتی‌ ” کرده و آنها پیش وی ، اعتراف هایی‌ کرده اند . تمامی این کار‌ها ، با طرح و برنامه ریزی مشخص ، انجام شده است . همه ی کسانی‌ که به نوعی با او حشر و نشر ، داشته اند هم اکنون در انفعال کامل به زندگی‌ عادی روی آورده اند . وقتی‌ ” تلویزیون میهن ” در مورد نامه ی این فرد ، از آقای حسن داعی جواب دندان شکنی دریافت کرد . سعید بهبهانی‌ ، تنها مجری این تلویزیون ، بلافاصله مصداقی را به صحنه آورد تا از نامه ا ش دفاع کند . او ضمن پرّ خاش به آقای داعی ، چنین گفت : شما بهتر است به همان مسئله ی لابی‌ها بپردازید و در کار ” اطلاعاتی‌ ” ، دخالتی نکنید کار ” اطلاعاتی‌ ” کار ” ماست “. این در حالیست که ، تا همین چندی پیش در سوئد شایعه پخش میکرد ، که حسن داعی ، هر کاری بخواهد بکند با من مشورت انجام می‌‌دهد . فقط یک نمونه از کار اطلاعاتی‌ او را با شاهد زنده بیان می‌‌کنم ، تا مردم بفهمند کار ” اطلاعاتی‌ ” ، مورد نظر ” مصداقی ” ، چه گونه در راستای ” منافع رژیم ” سالهاست که جریان دارد .
ایرج در صفحه ۳۵۷جلد دوم کتاب نه‌ زیستن ، نه‌ مرگ تحت عنوان ” بی‌دقتی‌ و یا ….. در بیان خاطرات ” وانمود می‌‌کند که قصد تصحیح اتفاقات زندان که توسط زندانیان سیاسی به رشته ی تحریر در آورده شده را دارد . در صورتیکه قصد ” تطهیر رژیم ” را از برخی‌ جنایاتش دارد . مثلا در مورد مبارز شهید حسن صدیقی که توسط رژیم در سال ۱۳۶۶به طرز مشکوکی کشته شد . به نوشته ی رضا غفاری انتقاد می‌‌کند ، و مدعی می‌‌شود که او خود کشی کرده ، می‌‌نویسد ؛ ” چرا تلاش می‌‌شود تا به هر کسی‌ که در زندان دست به خود کشی زده است ، ” چهره ی قهرمانانه و حماسی داده شود ؟ “
برادر حسن صدیقی که خود از زندانیان سیاسی بوده ، و در زمان شهادت او با او هم بند بوده در مورد او چنین می‌‌گوید : حسن در اوایل آذر ماه ۱۳۶۶صبح زود حالش بهم خورد و پاسدار او را به بهداری گو هر دشت منتقل کردند . من مرتباً از پاسداران می‌‌خواستم که مرا پیش او ببرند ، تا او را ببینم و یا در صورتی که حالش خوب نیست به هزینه ی خانواده به یک بیمارستان در بیرون منتقل شود ، ولی پاسداران می‌‌گفتند که او در حال خوب شدن است و به زودی به بند بر می‌‌گردد …… تا اینکه در ملاقاتی که با خانواده داشتم ، آنها با چشمانی گریان گفتند که رژیم با آنها تماس گرفته و گفته که حسن خود کشی کرده ، و او را در بهشت زهرا دفن می‌‌کنند ، و فقط ۴نفر از اعضا خانواده می‌‌توانند از راه دور ناظر باشند . خانواده ی ما اعتراض کرده و گفته اگر شما راست می‌‌گویید ، اجازه ی کالبد شکافی یا معا ینه توسط یک دکتر بدهید ، ولی آنها قبول نکرده و گفته اند که اگر با دفن فوری موافقت نکنید ، بدون حضور شما در جایی‌ خودمان دفن می‌‌کنیم . از آن به بعد ، داوود لشکری و ناصریان از دژخیمان گو هر دشت ، چندین بار مرا خواستند ، تا از من امضا بگیرند که حسن خود کشی کرده . ولی من قبول نکردم و گفتم . چون شما اجازه ی دیدار من با او را نداده اید ، من هیچ گونه شهادتی در اینمورد نمی دهم . ” حال ایرج مصداقی بدون هیچ مدرکی‌ پرونده ی این جنایت رژیم را با عنوان ” خود کشی ” می‌‌بندد “.
این اولین بار نیست ،که مصداقی تلاش می‌‌کند همان حرف داوود لشکری و ناصریان را به کرسی بنشاند . در مورد وصیت نامه رژیم ساخته سعادتی هم ، او تنها کسی‌ بود که ادعا می‌‌کرد ، ” این وصیت نامه متعلق به سعادتی است ” . راستی‌ ، او از این کار‌ها چه سودی می‌‌برد ؟ غیر از اینکه به فرموده عمل می‌کند ؟ در مورد آمار شهدای ۱۳۶۷ – فضا حتش از همه بالاتر است . حتی وقتی‌ رضا ملک معاون سعید امامی آمار شهد ای ۶۷ – را ۳۲۷۰۰نفر اعلام کرد ، او سکوت کرد . لابد تصورش این است که”از معاون سعید امامی مقام و رابطه ا ش با دستگاه امنیتی با لا تر است ” !! او بسیار از مادران شهدا نوشته است . اما ، آیا ” کلامی راجع به مادر فاطمه و جلال کزازی نوشته است ” ؟ او و همسرش به تمام و کامل حقوق ماهیانه‌شان را از دولت سوئد دریافت می‌‌کنند و از فروش کتابهایی که حاصل خون شهدای مجاهدین است ، در آمدی کلان بدست می‌‌آورد . دائماً در سفر و گشت است . آیا او تا به حل ۱۰۰دلار برای ” مادر فاطی ” فرستاده است ؟؟ همان خانمی که چشمانش مثل ” چشمان فاطی است “، و موهای بور دارد . بعد از مرگ فرزندانش ، سالها در محله های جنوب شهر تهران به دست فروشی مشغول بود . او اما یک چیز را درست نوشته و آن نامی‌ است که بر کتابش نهاده است ، نه زیستن نه مرگ دقیقا بیان حال خودش است . او از بعد از بازجویی‌های اولی‌ آاش دائماً در برزخ بوده تمام عصبیت‌های بعدی او از همین در برزخ بودنش سر چشمه می‌گیرد .وگرنه زندان برای ما عین زیستن بود و بهترین نوع زیستن . در زندان با رژیم در منطقه حجاب در گیر بودیم جنگ چهره به چهره و شبانه روزی بود ، سلاح آنها شلاق شکنجه انفرادی و اعدام بود سلاح ما اتحاد و مقاومت.
او از جنایتکاران دهه ی شصت می‌‌نویسد ، ” تا جنایت خود را پنهان کند ” . تصور می‌کند هر چه قدر از آنها بنویسد جنایت خودش بیشتر فراموش می‌‌شود . اما نمی فهمد که” تاریخ قضاوتی سترگ دارد ” ، که هیچ جنایتکاری را از آن راه گریزی نمی‌‌گذارد .
با اینهمه آیا به ما شکنجه شدگان این رژیم سفاک حق می‌‌دهید که وقتی می‌‌بینیم مصداقی ، به زخمهای کهنه مان ناخن جهل می‌‌کشد ، بر می‌‌اشوبیم و اعلام می‌کنیم ،” او از ما نیست ، از آنهاست ” در حیرتم از کسانی که مصداقی بر باور‌هایشان زهر نفرت می‌‌پاشد و آنها سکوت می‌‌کنند .
پس بگذ ا رید به آن موی سپید کرده‌ای که ۳۴ – سال مبارزه خود را به مصداقی گره زد بگویم : بر عکس انچمه ادعا میکنی‌ که وکیلی و می‌‌فهمی . هیچ نفهمیدی که شیطانک مصداقی چگونه مهر ١٥ خرداد را با جوهر وزارت بد نام برپیشانی تو و دوستت خال کوبی کرد جوهر این مهر بعد مرگ هم باقی میماند.
پس بگذارید به آن ” موی سرخ کرده ی بی‌ هویتی ” ، که ، گمشده ا ش را در وجود چنین انسان نمای حیوان صفتی می‌‌بیند . از طرف همه ی زندانیانی که بیانیه محکومیت مصداقی را امضا کرده اند ، بگویم ، در اتاق شکنجه به غیر از تخت و شلاق و شکنجه گر و قربانی ، ” تیکه پارچه‌ای هم بود ” که با آن هم خون شکنجه شدگان را از روی زمین پاک می‌‌کردند ، و هم وقتی‌ قربانی از شدت درد فریاد می‌‌کشید ، ” آن پارچه را در حلقومش فرو می‌‌کردند ” ، ما از شما ، از نوشته‌هایتان ، از شعرها یتان به اندازه ی همان تیکه پارچه خون الود نفرت داریم . پس بنویس ، باشد تا روزی ” آزاده زنی‌ ، یا جوانمردی پیدا شود و نقاط مشترک شما و گم شده ا ت را در انظاار خلق آشکار کند ” .
پس بگذارید به خانم بسیار عزیز و محترمی که هرگز ندیدمش . اما می‌‌شناسمش ، نوه‌ ی مرحوم گلزاده غفوری که همسر برادر این ملعون است . بگویم : خواهر عزیزم ، من از دوستان بسیار نزدیک ، مجاهد شهید صادق گلزاده غفوری هستم . من و برادر شهیدم ، در سالهای قبل از انقلاب بار‌ها و بار‌ها بر سر سفره ی ساده آن بزرگوار نشسته ایم ، ما از نزدیک از وجو پدر بزرگ شما آن استاد گرامی فیض برده ایم . من از دوستان و از هم بندان نزدیک ، مجاهد شهید ، علیرضا حاج صمدی ، داماد گرانقدر آن خانواده بودم . علی‌ رضا به من بسیار اعتماد داشت . او همه ی اسراری که در سینه ا ش داشت ، از نحوه ی ضربه خوردن ،پایگاه محمد ضابطی تا مسائل دیگر را به من میگفت . تا به سازمان انتقال دهم ، با این سابقه و با آموزش هایی که از پدر بزرگ گرامیتان در تفسیر سوره ی کافرون گرفته ام به شما می‌‌گویم ، که این خوشاوند شما ، بزرگترین پنهان کننده ی حقیقت است . و پذیرائی از او حتی به اندازه ه ی یک استکان چایی حرام است . هر چند که برادر همسر شما می‌‌باشد . باور بفرمأید که او” بر خلاف جهت مریم و علیرضا ، صادق و کاظم حرکت می‌کند ” . او با نامه ی اخیرش تمام رنج و شکنج و خون زندانیان دهه ی ۶۰را یکسره به جیب رژیم ریخت . بی‌ جهت نیست که از مزدوران دعوت نامه و دسته گًل دریافت می‌‌کند . آن زمان که شما نامه‌های مریم گلزاده و علیرضا حاج صمدی را به او می‌دادید که در سایت پژواک ایران به اسم خودش میگذاشت. هنوز نقاب‌ از صورت بر نکشیده بود. امروز اما ، همه فهمیده اند که هدایت او و سایتش از کجاست و چه گونه است .
آنها که خود روزگار درازی با یاری رساندن به او بزرگش کرده اند ، امروز به ما خرده می‌‌گیرند ، که نگویید ، ننویسید ، او بزرگ می‌‌شود . او همین را می‌‌خواهد . اما بدانند ، که ما خوار و حقیرش می‌‌کنیم . ما امضا کنندگان آن بیانیه بر آنیم هر چه را او بلعیده ، از حلقومش بیرون بیرون بکشیم . ما بر آنیم تا از” بنیاد برومند ” ، بخواهیم که ” جایزه ی نا ثوابی ” را که به قاتل شهدا اهدا کرده است ، پس بگیرد . بیش از این نمی‌‌گذاریم به حرمت شهدای دهه ی ۶۰بی‌ احترامی شود . رژیم با کشتار آن عزیزان تلاش می‌‌کرد صورت مسئله زندان را از بین ببرد . ” مصداقی” تلاش می‌کند هویت آنها را مخدوش کند .
اما ” همنشین ” ، که همواره هیزم بیار این معرکه گشته و مد ام در حال یار گیری جدید است . چرا او این چنین به تکاپو افتاده ؟ شنیدم ، که اخوی ایشان که در جهاد سازندگی شغل شریف حمایت از ملا را دارا می‌‌باشد ، روزگاری برای دیدن ایشان به خارجه سفر کرده بود . او در جمعی که ایشان هم حضور داشته ، نقل می‌‌کرده که این محمد زمانی‌ که در زندان بود ، پدر ما را در آورد . هر وقت به ملاقاتش می‌‌رفتیم گریه می‌‌کرد و می‌‌گفت ، پیش فلان آخوند بروید و شفاعت مرا بکنید . موقعی که او تعریف می‌‌کرده ” محمد ” مرتب به پا ی اخوی می‌‌زده که اینها را اینجا نگو …..چیزی که ” همنشین ” از درک او عاجز بوده این بوده که اخوی گرام به عمد ، چنین تعریفی را برای دوستان محمد ( همنشین ) می‌‌گفته تا راه امروز او را هموار کند . دو برادر ، به یاری شیخ شتافتند . ” آن یکی‌ ، با قدمی‌ ، این یکی‌ با قلمی ” . اما باز شنیدم که ، از سه‌ ماه پیش ، که پرونده ی غلامعلی حسین نژاد رو شد . شما بسیار بر آشفته شدید ؟ و عربده می‌‌کشیدید که ، حالا نشانتان می‌‌دهیم چرا ؟ آیا مشابهتی در خودتان می‌‌دیدید ؟ چرا وقتی نادره ی دهر ” مصداقی ” در کتابش ، نوشت ، بهزاد نظامی از انحراف جنسی‌ رنج بی‌ برد و هر بیننده‌ای از جمله مصداقی به راحتی می‌‌توانست اثر عمیق کمبود‌ها و عقده‌ها ی روانی‌ را در او مشاهده کند ، کیسه ی صفرای حقوق بشرتان عود نکرد ؟
می‌ بینیم که برای زدن این مقاومت از آیات قرآن و شریعت و مشاهیر و انقلابیون فاکت می‌‌آوری . آیا بخاطر داری روزی را که در راه مانده بودی و پناهی نداشتی ، خانواده‌ای که ۴ – شهید تقدیم این انقلاب کرده بود ، خطر جان را پذیرفت و به شما پناه داد ؟ آیا به خاطر می‌‌آوری که دختر ۱۸ساله ی آن خانواده را با همین آیات قرآن و شریعت ونقل قول از مشاهیر فریفتی و به او تجاوز کردی ؟ این درد را به کجا باید فریاد زد ؟ به خدای محمد سوگند می‌‌خورم ، که در جایگاه ناحقی نشسته‌ای ، آیات قرآن را ملوّث می‌‌کنی‌ به همه ی انقلابیون و هر آنکس که از او فاکت می‌‌آوری ،. توهین می‌‌کنی‌ . و خاک در چشم مردم می‌‌پاشی . احساس می‌‌کنم که در کنار قلبت کیسه ی چرکینی نهاده‌ای و هر کلمه‌ای که بر کاغذ می‌‌آوری ، یک با ر قلمت را در آن کیسه ی چرکین فرو می‌‌بری و بالا می‌‌آوری . باشد تا کسانیکه شما را بسیار بهتر از من می‌‌شناسند مهر سکوت بشکنند و پرونده ی چرکینت را در پیش خلایق باز کنند . تا مردم بفهمند که چگونه تمام قد در حمایت از ملعونی به نام ” مصداقی ” بر خاسته ای.
موی بشکافی به عیب دیگران
چون به عیب خود رسی کوری از آن
اینها را گفتم تا کسانیکه هنوز وجدان بیداری دارند بدانند که چه کسانی‌ با چه سوابقی بر روی انقلابیون چنگ نفرت میکشن و بر زخم ‌هایشان تیغ کینه.
حرف اخر اینکه نیازی نیست بر آنچه که گفتم ردیه بنویسید اگر ریگی به کفشتان نیست بروید شکایت کنید این گوی و این میدان

ایرج مصداقی یک پدیده امنیتی یا یک معضل روانی ـ اجتماعی؟

خشم و خشونتی که در رفتار و کلام و قلم او به چشم می‌خورد، بی گمان ناشی از فرایندهای روانی دوران زندان و سرسپرده‌گی او در برابر سیستم زندان است، او که خود در کتاب خاطرات زندانش به سرسپردگی‌اش در زندان و بدل شدنش به نیروی تّواب اعتراف نموده است، فاقد درک روانی از خویشتن است که عملاً تفکر سیستماتیک شکنجه‌های روانی را آموخته است. او نه بر اساس تجربه‌های خویش بل که بر اساس آموزش‌های داده شده آموخته که چگونه و از چه راهکارهایی می‌تواند به ترور شخصیت و در مواردی بسیار چشمگیر به ترور روانی و...
آن چه باعث نگارش این سطور شد مراجعه تعداد بیشماری از زندانیان سابق سیاسی به من، جهت شکنجه های روانی و جسمی که به آن‌ها در زندان و بعد از زندان اعمال شده است، و در طول دوران روان درمانی از آن سخن به میان آورده‌اند. از آن جا که وظیفه‌ام حکم می‌کند، از به زبان آوردن نام اشخاص و افراد مراجعه کننده به خود، اجتناب ورزیده‌ام و فقط در یک جا نام فردی را می‌آورم (محسن درزی که جزو مراجعه‌کنندگان به من نبوده) و خود، در همین سایت و در زیر کامنت‌های نوشته شده نام خود را و هم چنین مورد و یا موارد رنج خویش را از ترور شخصیت و اعمال شکنجه هایروانی توسط ایرج مصداقی، بیان نموده است. لازم به تذکر است که همسر و برادرم یکی از قربانیان رژیم جمهوری اسلامی‌اند و از این رو گرایش شخصی‌ام به سوی مسائل و موضوعات سیاسی نیز هست. لذا، لازم و ملزوم دانستم تا مطالبی را در این مورد و معضل اجتماعی جامعه (در تبعید) بنویسم.

در سال 2004 ایرج مصداقی کتابی منتشر ساخت که اگر چه تحت عنوان خاطرات زندان او مطرح شد، اما عملاً و در محتوا، ساختاری فراتر از نگارش خاطرات او را دربرمی‌گرفت. کتاب او نه بر اساس بیان خاطراتش از زندان بل که به عنوان سرکوب نیروهای سیاسی و بعضاً اشخاص سیاسی ـ فرهنگی نگارش یافت. این فرایند در بَدوِ انتشار اثر او از دید عموم مردم و خاصه تبعیدیان و مهاجرین ایرانی پوشیده ماند و طبیعی به نظر می‌رسید که خوانندگان این اثر، نخستین برداشتی را که از او می‌توانستند دریابند، همین باشد که در تلاشی خستگی‌ناپذیر کتابی چهار جلدی از دوران اسارت خویش نوشته است.
در این کتاب او به نام نقد و روشنگری کلیه آثار مندرج از خاطرات زندان را به زیر سؤال برده و خواننده آن را به نامنقد و روشنگری مرور می‌کند و می‌خواند. خواننده بی‌خبر است و به طور ناآگاهانه از این نقطه نظر روان‌شناسی فاقد است که؛ هیچ خاطره‌ای به تمامی در ذهن بشر بایگانی نمی‌شود بل که هر خاطره‌ای بنا به دوره آن(کودکی ـ نوجوانی ـ جوانی ـ پیری و الزاماً در اینجا دوران حبس و زندان)، تنها بخش عمده و برجسته آن در ذهن باقی می‌ماند. به عبارتی دیگر، خواننده از این عمل‌کرد و فرایند روانی ذهن، بی‌خبر و نا آگاه بوده که؛ از نظر روان‌شناسی، «خاطرات» تمامی‌شان در ذهن آدمی بایگانی نمی‌شود، بل که بخشی از تمامیت آن چه روی داده، و الزاماً برجسته‌ترین آن در ذهن بشر بایگانی و در مواقعی بس نادر بازسازی می‌شود. اما او در کتابش و آن چه از خاطراتش می‌نگارد به گونه‌ای می‌نویسد و سخن می‌گوید که خواننده در اولین برداشت به این نتیجه می‌رسد که او (با در نظر گرفتن شکنجه‌های قرون وسطایی زندان‌های جمهوری اسلامی، و آن چه او مدعی ست که در زندان بر او روا داشته شده است) از ذهنی بی‌گزند از گذر زمان برخوردار است. این اما ظاهر قضیه است. گمانه زنی‌ها این سؤال را مطرح می‌کند که آیا نگارش این اثر بر پایه و اساس «پروژه‌ای امنیتی»تحقق نیافته است؟
در این جا به هیچ وجه قصد نقد کتاب او را ندارم، چه این که به قدر لازم و ملزوم نویسنده کتاب سرشت و ماهیت اثر خود را با تهمت‌ها و انگ زدن‌ها بر چهره‌های سرشناس و نام آشنای سیاسی ـ فرهنگی، و به قصدترور شخصیت آن‌ها در عرصه‌های بین‌المللی، پرده از ماهیت اثرش و قلمی که به دست گرفته برداشته و ماهیت هدف و یا اهدافش را آشکار نموده است. اما به راستی هدف او از آن چه به عنوان یک زندانی تواب ـ مجاهد در زندان جمهوری اسلامی و در لوای حامی حقوق بشر در زمان فعلی انجام می‌دهد چیست؟
آن چه پس از ده سال از انتشار اثر او و قلمی که در سایت‌های اینترنتی زده و چهره‌ای که در تلویزیون‌های غیررسمی و رسمی خارج از کشور از خود نشان داده، بیش از پیش این سؤال و شک و ظن را برمی‌انگیزد که آیا او با حمایت وزارت اطلاعات و با همکاری با آن‌ها به اطلاعات وسیعی دست نیافته و دست‌هایی در پرده نیستند که او را برای رسیدن به مقاصدش حمایت میکنند؟
آن چه از عمل‌کرد و منش شخصی او برمی‌آید این است که گویا پروژه او تا کنون این اهداف را دنبال کرده و به نحو احسن نیز به ثمر رسانده است. این اهداف عبارتند از:
ـ نخست مسکوت نمودن چاپ و درج خاطرات زندان زندانیان دیگر.
اول: حجم وسیع چاپ خاطرات زندان با انتشار اثر او و عملکردش به نام نقد عملاً در خارج از کشور مسکوت گذاشته شده و یا انتشار آن‌ها تقلیل یافت.
دوم: ترور شخصیت در جهت مرعوب ساختن صدای دگراندیشان در اپوزیسیون «تبعیدی» اعم از ترور شخصیت زندانیان به عنوان فعال سیاسی در اپوزیسیون و یا ترور شخصیت‌های فرهنگی ـ سیاسی و از برجسته‌ترین نام‌ها، هم چون منیره برادران، احمد موسوی، کتایون آذرلی، محسن درزی، مسعود نقره کار، عباس فخر آور و غیره.
سوم: تقویت روحیه عقب نشینی و واپست پذیری فعالان سیاسی
چهارم: خشونت سرد (تقویت روحیه ندامت‌گری و اعتراف گیری از قربانیان رژیم اسلامی ایران در جهت تاًیید عمل‌کرد جنایتکاران)
لازم به ذکر است که گفته شود خشونت سرد به آن دسته از خشونت‌ها تعلق می‌گیرد که مستقیماً با روح و روان آدمی سر و کاردارند. لذا در این جا به دلیل وسیع بودن و ظرافت موضوع از گشایش این مبحث تعمداً خودداری شده است. نمونه این خشونت روانی (خشونت سرد) مورد آقای «محسن درزی» است.
پنجم: ترویج روحیه نخبه گرایی و پیشوایی و ممیزی در امرِ نگارشِ هر موضوع و مبحثی که به سیاست درونی جمهوری اسلامی اختصاص می‌یابد.
ششم: ترویج حس ناباوری و عدم اعتماد افکار عمومی، جهت حس تخریب و ویرانگری به نفع تحقق بخشیدن اهداف آشکار و پنهان خویش
هفتم: مرجعیت بخشیدن به اعمال جنایتکاران جمهوری اسلامی در لوای حامی حقوق بشر و خدشه‌دار ساختن مبارزات شخصیت‌های سیاسی و غیر سیاسی قتل عام شدهاو با ترویج و عوام فریبی سعی دارد وانمود کند که کلیه افراد مبارز قتل عام شده قربانیان بی چند و چون این رژیم‌اند و آن‌ها که باقی مانده‌اند، خائنین و دشمنان مردم ایران اند. به عبارتی کلیه زندانیان سابق زندانی مملو از خطاها هستند و مشروعیت بخشیدن به آن‌ها به عنوان مبارز و یا قهرمان دور از حقانیت است و آن‌ها باید اعتراف به اشتباهات خود کنند.
آقای مصداقی این نکته را نمی‌خواهد بپذیرد که جمهوری اسلامی هنوز بر روی کار است و پایان عمری نامشخص دارد، عمر این رژیم به پایان نرسیده تا ما به جمع آوری اسناد و مدارک و تعداد آمار زندانیان و کشته شده گان بپردازیم. لذا حکایت هم چنان باقی است و فریاد صداهای دیگری نیز هستند که باید شنیده شود. اکنون نه وقت و زمان گرفتن آمارهای دقیق اعدام هاست و نه برآورد تعداد زندانیان سیاسی.
اکنون این سؤال مطرح می‌شود که، ایرج مصداقی چرا مایل نیست هر صدایی که مطلب یا گفته ای در مورد زندان و ادبیات زندان در تبعید بشنود و آن فریاد را که هنوز از سینه برنیامده، در گلو خفه سازد؟ چرا تمایل ندارد صدایی جز صدای خودش را در این میان بشنود؟ با داگاه خیالی که در ذهن خویش ساخته به محاکمه زندانیان سیاسی سابق می‌پردازد و در این دادگاه خودش، هم رئیس دادگاه است و منشی و هم کاتب و هم هیئت منصفه و هم تماشاگر!
این سؤالی ست که خواننده باید بیندیشد و به آن پاسخ دهد.
این که پس از این، اهداف خود را چگونه در خارج از کشور، به نام فعال سیاسی و حامی حقوق بشر دنبال کند، الله و اعلم! اما آن چه بی‌شک نمایان می‌گردد این است که ایرج مصداقی با هدف قوی سازی اپوزیسیونوارد عمل نشده است بل که تمام توان خود را در پی براندازی نیروهای اپوزیسیون به کار برده و می‌برد و خواهد برد.
در این جا قصد این نیز نمی‌رود که هم چون او به طومار نامه‌ای از اعمال و منش‌اش پرداخته شود و برای خواننده تکرار مکررات نموده و به عنوان نمونه، دلیلی را قید کرده باشم، چه این که، نحوه عمل‌کرد او و نشر مقاله‌ها و یا حتی اظهار نظرهای سیاسی او نشانه‌ای از مشت در برابر خروار دارد! به عنوان نمونه، به روند مصاحبه‌هایآقای نقره کار با حاج آقا رضایی یکی از دست‌اندرکاران زندان‌های جمهوری اسلامی اشاره می‌شود. این مصاحبات که از سوی آقای نقره کار در جراید اینترنتی پخش می‌شد با اعتراض و هوچی‌گری‌های او و با تهدید و ترور شخصیت نقره کار، قطع شد و باز این سؤال را مطرح کرد که آیا او به عنوان یک "مهره امنیتی" نظارت بر کلیه امور فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی افراد سرناشناس و نام‌دار را به عهده ندارد و مانع از فعالیت هایشان نشده و نمی‌شود؟
در واقع رفتار او نشانه ماهیتِ دور از چشم عموم مردم است. شکی که در این میان مطرح می‌شود این است که: ایرج مصداقی در زندان بوده است، اما این که زندانی بوده باشد شک بسیار استبه بیانی دیگر این که او در زندان و در میان زندانیان بوده اما به ظاهر به نام زندانی و در عمل به عنوان مهره‌ای از رژیم جمهوری اسلامی ایران به ادامه زیست ِ خویش پرداخته است و هم چنان نیز می‌پردازد و کسی نیست تا به او فرمان ایستی بدهد...!
فرض بر این شک نیز بیان اطلاعات دقیق او از زندان‌های زنان است، و سؤال این است؛ یک زندانی مرد چگونه اشراف به زندان‌های زنان در ایران دارد؟ او در بخش چهارم کتابش به زندانی شدن خواننده مرجان اشاره می‌کند و ابراز احساسات خود را نیز نسبت به صدای او می‌نویسد، و این سؤال برای خوانده هوشیار کتاب او مطرح می‌شود که؛ او به عنوان زندانی مرد در اوین چگونه است که احاطه به تمام قسمت‌های زندان و خاصه بخش زنان آن داشته است؟ این سؤال در مورد دیگر زندان های ایران اعم از وکیل آباد، مشهد تا شیراز، از کمیته‌های مرکزی استان‌ها تا زندان‌های وزارت اطلاعات نیز شامل می‌شود. از این نیز می‌گذریم.
اما یک نکته روان‌شناسی:
هر یک از زندانیان اعم از سیاسی و غیر سیاسی، لحظه دستگیری و هم چنین روز و لحظه آزادی‌شان را به درستی و شفافیت تمام به خاطر دارند. این شفافیت در ذهن، ناشی از اهمیت و برجسته‌گی خاطره در ذهن است و تصور می‌رود برای هر یک از زندانیان در هر دوره و زمانی، این دو روز از ویژگی خاصی برخوردار باشد. اما ایرج مصداقی روز آزادی‌اش از زندان را به خاطر ندارد. او که تاریخ ریز و درشت هر رویدادی تاریخی را به خاطر دارد، به یکباره در کتابش می‌نویسد که روز آزادی‌اش را به خاطر ندارد. هر توجیهی را می‌توان از سوی او برای این فراموشی به گوش شنید اما کمتر می‌توان باور کرد که یک زندانی، روز آزادی‌اش را به خاطر نداشته باشد، اما از ریزترین موضوعات زندگی خصوصی افراد با خبر باشد. او بیش از دو دهه است که از زندان خارج شده و در خارج از کشور زندگی می‌کند اما از تمام وقایع داخل زندان در شرایط فعلی باخبر است. نمونه این مدعا، در خصوص زندانی شدن امیر عباس فخر آوراست:

این اطلاعات در مورد امیر عباس فخرآور در حد و توان یک مبارز سیاسی نیست و اگر هست چرا فقط یک نفر در میان صدها زندانی سیاسی دیگر نخبه از کار برآمده است؟ آن چه او به فخرآور نسبت می‌دهد آیا صفات و خصوصیات شخصِ شریف خودش نیست؟ اطلاعاتی که او چه به درست و چه به غلط در مورد عباس فخرآور دارد از حد ِ توانِ یک زندانی سیاسی سابق در کشوری میزبان فراتر است.
اکنون این سؤال نیز مطرح می‌شود که: چرا و چگونه است که دیگر زندانیان سیاسی از به دست آوردن اطلاعات در مورد اشخاص دیگر، آن هم با فشار دادن یک دکمه در کامپیوتر و اتصال به بخش خبررسانی اینترنت، ناموفق‌اند و برایشان میسر نمی‌باشد؟ پاسخ این سؤالات احتمالی را به ذهن و فهم و شعورمندی خواننده واگذار می‌کنم.
آن چه او از عباس فخرآور می‌گوید اطلاعات ریزی ست که ظن بر گمان فایق می‌آید که گویی مصداقی خودش در تمام شرایط دستگیری و قبل از دستگیری او و در تمام شرایط پا به پا در کنار فخرآور بوده است.! گویی خودش مامور شکنجه و اعتراف‌گیری از او بوده! در حالی که در این دوران ایرج مصداقی در خارج از کشور است. اما چنان از مسائل ریز و درشت رویداد فخرآور با خبر است که گویی خودش حکم شلاق زدنش را نوشته است و هنگام بازجویی‌اش در کنارش بوده است. او در همین مصاحبه با انگ زدن بر عباس فخرآور، علت دستگیری‌اش را مسائل اخلاقی نام می‌گذارد، آن هم در برابر رژیمی که همه چیز برایش غیراخلاقی است، هر نیاز موجه انسانی و هر تفریح و نشاط عمومی، حتی عاشقی و سکس و برگزاری مجالس شبانه و غیره. ایرج مصداقی یا نمی‌داند و یا نمی‌خواهد بداند که در جامعه‌ای چون ایران اسلامی هر چه نامی از نشاط دارد برچسبی غیر اخلاقی به خود می گیرد!
عباس فخرآور یک نمونه کوچک است و در به وجود آمدن وقایعی که برای فخرآور روی داده است، ایرج مصداقی در خارج از کشور به سر می برد!
یک منتقد سیاسی که کارکشته فنِ بازی سیاسی است هیچ‌گاه افراد را تفتیش شخصی نمی‌کند و به نام نقد به ترور شخصیت نمی‌پردازد و مسائل شخصی آن‌ها را در سطح بین‌المللی مطرح نمی‌سازد. این عمل فقط از دو گروه از مردم سر می‌زند:
نخست:
آن که با رژیم دست در دست دارد و با آن‌ها همکاری دارد و قبل از این تمام مکانیزم‌های روانی شکنجه روحی و روانی را زیر دست‌شان آموخته است و نقش و فرمان ایست را جهت کنترل سطح جامعه، در دست دارد
دوم:
فردی که خودش دچار معضلات شدید روحی و روانی ست و چهره بیمارگونه خود را زیر فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی پنهان می‌کند.
او در مصاحبه در همین کلیپ یاد شده در خصوص فخرآور با ادبیات سخیف و غیر اخلاقی که دارد زبان به سخن می‌گشاید و صفاتی را که در خود یافته به دیگری واگویه می‌کند. این واگویه‌گری یک مکانیزم روانی است تا به طور غیرمستقیم به شنوندگانش بگوید که او عاری از چنین خصوصیات سخیف و آن ادبیات کوچه بازاریست. در حالی که اگر به تمام مصاحبات تلویزیونی او دقت کنید خواهید دید او رویدادها را به طور دکماتیزم از حفظ کرده، کلمات نوشته شده را به دقت در ذهن سپرده و تمام تمرکزش نه پاسخ صادقانه و دوستانه به مخاطب یا مصاحبه‌گر بل که پاسخ به روی کاغذ آمده و حفظ شده توسط اوست. در چهره او هیچ نشانه عاطفی ـ انسانی که اصطلاحاً در زبان روان‌شناسی به آن «می میک» می‌گویند، مشهود نیست و لحن گویشش اساساً به طوریست که شکی نمی‌ماند که او مطالب را از حفظ کرده است. در مصاحبه‌ای که با برنامه «صفحه آخر»دارد، مصاحبه‌گر اعلام می‌کند وقت به پایان رسیده، اما ایرج مصداقی هنوز اصرار به گفتن دارد. دوربین قطع می‌شود...!

و اما یک نکته فرضی ـ روان شناسی:
خشم و خشونتی که در رفتار و کلام و قلم او به چشم می‌خورد، بی گمان ناشی از فرایندهای روانی دوران زندان و سرسپرده‌گی او در برابر سیستم زندان است، او که خود در کتاب خاطرات زندانش به سرسپردگی‌اش در زندان و بدل شدنش به نیروی تّواب اعتراف نموده است، فاقد درک روانی از خویشتن است که عملاً تفکر سیستماتیک شکنجه‌های روانی را آموخته است. او نه بر اساس تجربه‌های خویش بل که بر اساس آموزش‌های داده شده آموخته که چگونه و از چه راهکارهایی می‌تواند به ترور شخصیت و در مواردی بسیار چشمگیر به ترور روانی و اعمال خشونت سرد دست یابد.
«ایرج مصداقی» اگر چه لبه تیز دشنه‌اش به سوی قربانیان این رژیم است اما دروناً به سوی خودش نشانه رفته استاو بیش از این که از عمل‌کرد احزاب و فعالان سیاسی و فرهنگی منزجر باشد، از خودش منزجر است .این فریادی که بر سر دیگران، آن هم در وجهی کاملاً نابرابر و ناحق می‌کشد، فریادیست که دائماً صدای آن را بر وجدان خویش می‌شنود.
او از این که هنوز هم به پای "اربابان" خویش، حضور زنده انسان‌های دیگر را به نام روشنگری ترور می‌کند و حق آن‌ها را به نام آزادی بیان گرفته و می‌گیرد، خواب بر چشم نداشته و نیز نخواهد داشت.
لازم به ذکر است که همواره در تشخیص بیماری‌های روحی و روانی، نیازمند این نیستیم که فرد مورد نظر را در کلینک‌های روانی بستری کرده و آنالیزش نماییم. به عنوان مثال هیتلر را روان شناسان به نامی هم چون «یونگ» مورد ارزیابی‌های روانی قرارش دادند و به این نتیجه رسیدند که او از کودکی سالمی برخوردار نبوده و جنونی که دامنگیر او شده بود از عنفوان نوجوانی در او سر باز کرده بود. «کودکی خوب»، این نیست که در سنین دوران دبستان روزنامه رستاخیز خواند، این ادعایی ست که ایرج مصداقی در برنامه صفحه آخر از خود دارد!
آن‌هایی که سن و سالی دارند به خوبی می‌دانند مطالب مندرج در روزنامه رستاخیز آن دوران، مطالبی نیست که در حد فهم طبیعی کودک هشت و نه ساله‌ای باشد، مگر این که او را از کودکی به اجبار به موضوعات و مطالب سیاسی مجبور نموده باشند و او را سیستماتیک برای هدف مشخصی پرورش داده باشند(این گفته او را در این برنامه در حد غلو شخصیتی و احساس خود بزرگ بینی می‌توان پذیرفت).
به عبارتی، این ادعا از سوی ایرج مصداقی در مورد کودکی‌اش یا غلو است یا این که حقیقت دارد. اگر حقیقت داشته باشد معلوم می‌شود که این شخص از دوران کودکی‌اش تحت نظارتی سیستماتیک جهت هدفی مشخص پرورش یافته است (در این مورد تردید دارم) اما اگر غلو باشد، نمایانگر روحیه پیشوا طلبانه‌یاوست؛ روحیه‌ای که روان‌شناسی آن را در دسته های بیماری‌های شخصیتی قرار می‌دهد و متأسفانه برایش درمانی نیز وجود ندارد. این بیماری که از شکست های درونی و روحی فرد در مراحل مختلف زندگی و بر اثر فشارهای عاطفی و به تحقق نرسیدن رؤیاهای فرد ناشی می‌شود، دچار خود ـ بزرگ بینی شده و خود را در رؤیای پنهان خویش، چیزی می‌پندارد که نیست. مثلاً می‌پندارد رهبر جنبشی شده است. پیشوای بر حقی ست. گروهی را سرپرستی و یا هدایت می‌کند و... و... این تَوّهم با قدرت زیادی در روان فرد مذبور هر لحظه بزرگ‌تر می‌شود. یکی از علایم روان ـ نژندی در او همین است که در علم روان‌شناسی با نام «همه دشمن‌بینی» مشخص شده است. این بیماری، در جهت گمراه کردن دوستان و خویشان و مردم عموم از طریق تظاهر به روشن‌بینی و هوشیاری است، و با انگ زدن‌ها، تهمت‌ها، در مواردی بسیار روشن، فحاشی و توهین، در مواردی بس وافر، توسل به ساختن پرونده‌ای سیاسی برای حریفان و دیگر مردمانی که هم رأی افکار و آرا و نظرات او نیستند، و یا قطعیت بخشیدن به این که دیگران در موضع اتهام‌اند، مشاهده می شود.( هم چنان که تا کنون، موارد ذکر شده جزء بارزترین رفتارهای اجتماعی ایرج مصداقی است) این عوارض بیماری ـ در شاخه و طبقه بیماری‌های اسکیزوفرن(شیزوفرنیو پارانوید قرار دارد. نشانه‌های برجسته این بیماری در فرد، ایجاد و ارائه بحث‌های مباحث جنجال برانگیز، انقلابی، تخیلی، مبالغه‌آمیز و بی پایه، و در موارد چشم‌گیری با نگرشی «همه دشمن‌بین» نمایان می‌شود. از نظر فرد مزبور هیچ‌کس به جز او در محل ِ حقیقت و درستی واقع نشده است. دیگران یا دروغ‌ می‌گویند یا به خطا رفته‌اند یا اساساً فاقد درستی و راستی‌اند. آن که فقط در هر وجهی از سلامت و حقیقت و درستی و راستی برخوردار است فقط شخصِ شریف اوست. نیاز بی حد فرد به محبوبیت و تحسین دیگران او را به هر کاری ـ عملی، حتی در وجهی غیر اخلاقی و انسانی وامی‌دارد تا به هدفش که همانا تحسین در برابر عموم است برساند. جالب است که خواننده بداند افرادی که به بیماری شیزوفرنی (اسکیزوفرن ـ پارانویددچار می‌شوند همواره ذهنیتی روشن و شفاف و از ذخیره ریزترین اطلاعات در حافظه برخوردارند و همین نکته ظریف مانع از دریافتِ درک صریح و صحیح از این‌گونه بیماران در انظار عمومی است. این‌گونه بیماران در به خاطر سپردن از هوشی بالا برخوردارند و همین نکته مانع می‌شود تا دیگران به بروز بیماری در او نائل آیند.
«انضباط تکنیکی» یکی دیگر از خصوصیات این بیماری ست. بروز این بیماری در اردوگاه‌های کار نازی آلمان بوجود آمد. کار سیستماتیک و نیاز مبرم به نظمی همگانی چنان در ناخودآگاه اسیران قرار گرفت که پس از رهایی، آن نظم تکنیکی را در زندگی فردی و شخصی خود تا دم مرگ رعایت نمودند. این انظباط تکنیکی به‌قدری در زندگی فردی و خصوصی فرد تأثیر می‌گذارد که مانع از پیوند او با نزدیکان شخصی می‌گردد به گونه‌ای که ریزترین عمل یا اعمال شخصی خود را از دید نزدیکان خویش به دور نگاه می‌دارند و نمی‌توانند به محیط و حریم شخصی خویش اعتماد کنند.
از دیگر مشخصات این بیماری بازگشت به گذشته(واپسگرایی)، خودشیفتگی، انحراف، بدبینی، عدم اعتماد به دیگری یا دیگران، خود ـ بزرگ بینی، اضطراب مزمن در حد فرسایش کارهای جسمی یا فکری، عوام فریبی(به نام روشنگری و فعالیت‌های اجتماعی ـ سیاسی)، خشم و پرخاشگری، دوری گزینی از «اصل واقعیت» و «اصل لذت»(1)، اصرارّ مُبرم به پذیرش «اصل اجراء»(2)، سرکوب هر کس و هر آن چه که با او هم رأی و نظر نیست، و به قیمت زیر پا گذاشتن هر اصل اخلاقی ـ اجتماعی برای رسیدن به هدف یا اهدافش.
از دیگر موارد بروز این بیماری و از نشانه‌های جسمی و فیزیکی آن می‌توان به این موارد اشاره کرد:
- بی خوابی و سردردهای مزمن در شکل میگرن های عصبی
- دردهای جسمی که علل آن مشکلات روحی است و در روان‌شناسی از آن به عنوان دردهای «زُماتیک» یاد می‌شود
- بازگشت به گذشته نه در جهت تحلیل فردی بل که جهت مظلوم نمایی در برابر خود و دیگران
- شکوه از دیگران در جهت به رسمیت شناختن مظلومیت خویش و طلبیدن برحقانیت خود
- کم اشتهایی و در مواردی گرفتن رژیم (روزه‌های مذهبی) و هم چنین عدم گرایش به خوردن مشروبات الکلی و یا استعمال دخانیات
- اصرار ورزی در کلام و تاًکید به آن (در این مورد اشاره می‌شود به مصاحبه او با تلویزیون نوروز و تأکید و اصرار آن در کلامش در خصوص چریک‌های فدایی خلق و کلیه آنچه در کتاب خاطرات خود علیه دیگران نوشته و در مقالات خود به آن اشاره کرده است).
ـ وسواس در هر امری جهت کنترل (اعم از فعالیت‌های اجتماعی آزاد تا امور ساده زندگی)
ـ کابوس و رؤیاهای پراکنده و خوابی ناآرام
ـ پناه بردن به جملات قصار ادیبان و در مواردی به چهره‌های مذهبی به منظور حس ارتقائ درونی و آرامش روحی و تقویت نمودن ضعف‌های شخصی( دعای کمیل، مناجات نامه امام حسین و.....)
جالب است که خواننده بداند تکیه کلام این‌گونه افراد همواره به این شکل است: «من گفتم»، «من نوشتم» یا، «اولین کسی که گفت من بودم». ضمیر اول شخص مفرد «من»، در ذهن این‌گونه بیماران از ویژگی خاصی برخوردار است و آن قسمت از حفره های خالی بیمار را پر می‌کند که بسته به نیاز ّمُبرم او به حسِ داشتن روحیه پیشوایی و یا خودبزرگ‌بینی است.
متأسفانه با کارنامه فعالیت‌های ایرج مصداقی، آن هم در لوای نام مبارزات سیاسی، مشخصات بیماری روانی که قطعاً زاده تجربیات شخصی اوست، در این فرد آشکار و نمایان می‌گردد و شنوندگان و خوانندگان ناآگاه از بیمارهای روانی، بر این ظن گمانه می‌زنند که آن چه او می‌گوید، عین حقیقت محض است.
باری، سخن کوتاه. در این جا راهکارهایی وجود دارد تا از اعمال و رفتار این‌گونه افراد در سطح جامعه عمومی جلوگیری شود. این راه ـ کارها به طور سیستماتیک باید از سوی رسانه‌های دیداری و شنیداری(تلویزیون) و رسانه‌های اینترنتی صورت بگیرد. افراد جامعه با در نظر گرفتن حقوق شهروندی خویش به مراکز دولتی شکایت برده و اهداف شکنجه‌های روانی و ترور شخصیت او را نمایان سازند.
هر سایت و یا رسانه‌ای اینترنتی این مسئولیت را به عهده دارد که آن چه از او ارائه می‌دهند دامن خودشان را نیز خواهد گرفت.

و اما در پایان سخنی مستقیم و توصیه‌ای روان شناسانه با آقای ایرج مصداقی:
شما به قدر کافی و لازم سخن گفته و نوشته‌ایداکنون زمان آن رسیده که اندکی بخوانید و بشنوید.
------------------
1 و 2: اصطلاحات روان‌شناسی ـ پزشکی است که به علت پیچیده‌گی و طولانی بودن هریک از موارد نام برده، در نوشتار فوق از توضیح آن خود داری شده است.

No comments:

Post a Comment

 
 
Blogger Templates